برای وطن تا آخرین فشنگ
برای وطن تا آخرین فشنگ
بغضش ترکید و ته مانده ی کالبد شکسته اش را  تکیه ی تفنگش داد و با صدایی که هنوز غرور یک فرمانده بی سپاه را در گلو داشت بلند و رسا فریاد زد : خبرررر...دار...سرباز!!!

قلم پرس، بغضش ترکید و ته مانده ی کالبد شکسته اش را  تکیه ی تفنگش داد و با صدایی که هنوز غرور یک فرمانده بی سپاه را در گلو داشت بلند و رسا فریاد زد : خبرررر…دار…سرباز!!!

این متن پاراگرافی بود از کتاب تا آخرین فشنگ ( داستان مقاومت ۴۸ ساعته سه سرباز ایرانی در مقابل لشکر چهل وهفتم اتحاد جماهیر شوروی) نوشته  مهدی شیرزادی ، فردی که دانش پژوه حوزه  است و تحصیلات  حوزوی خودرا در مدرسه ولیعصر تبریز و ما بقی را در مدرسه عالی جعفری در مشهد سپری نمود در زیر گفتگوی نهال امید را با این نویسنده دنبال می کنیم

در خصوص اولین اثر خود توضیح دهید:

حین تحصیل حوزه در زمینه صهیون پژوهشی را آغاز  نمودم  وتقریبا چهار پنج سال ادامه پیدا کرد که حاصل آن کتاب ” و اینک اسرائیل” شد. این کتاب مجموعه ای شامل بررسی تاریخ یهود، مجلس یهود و مباحث حقوقی و اجتماعی را از نگاهی نو در برگرفته است. برای گردآوری منابع به شهرهای مختلف سفر نمودم و از افراد مختلف از جمله یک خانواده فلسطینی در شهرستان قزوین کمک گرفتم خیلی کمک نمودند. در مشهد نیز در حوزه شهید پژوهشی فعالیت نمودم و لازم است از استاد انوری تشکر نمایم که بنده افتخار تلمز از محضر ایشان را دارم. از جمله آثار ایشان می توان رمان هجده جلدی ” جاده جنگ ” و فیلنامه سریال ” در چشم باد ” را نام برد.

 

چه آثاری را تا کنون تالیف کرده اید:

از جمله آثار اینجانب که به سفارش حوزه هنری انجام شد می توان به کتاب ” صنعت هولوکاست” ، ” از تبار مصطفی” مربوط به زندگی حضرت امام خمینی ، “محمد تا خمینی “، ” به روایت پروانه ها” که مجموعه خاطرات انقلاب از مردم عادی ، “یادمان باشد” مجموعه ای در مورد شهدای مدرسه سلیمان خان مشهد که خاطرات شصت شهید از نگاهی نو جهت تلنگر به جامعه ما بود همچین کتاب” آیه ها و آینه ها” به سفارش حوزه هنری خراسان شمالی که مجموعه ای در خصوص سیزده شهید انقلاب به چاپ رسید.

 

در خصوص آخرین اثر خود کتاب “آخرین فشنگ” که بسیار مورد استقبال دانشجویان و قشر جوان قرار گرفته است توضیحاتی را بفرمایید:

در سال ۱۳۹۰ طی سفری که به شهرستان جلفا بر سر مزار سه شهید که در کنار پل هستند حاضر شدیم در آنجا پسرم از من سوال نمود که این شهدا چرا اینجا هستند جنگ که در جنوب اتفاق افتاد پس چرا مزار شهدا اینجاست این سوال عجیب من را به فکر فرو برد که ما از حماسه مقاومت ملی چه چیزی برای این نسل داریم. این سه شهیدی که در سال ۱۳۲۰ در حمله روس ها به کشور با وجود تلگراف عدم مقاومت که از تهران فرستاده شده بود همچنان از مرزها به صورت خودجوش حفاظت نمودند. این عزیزان چهار نفر بودند که یکی از آنان زخمی می شود و به اجبار به شهرستان مرند فرستاده می شود جهت فراهم نمودن مهمات و کمک که نهایتا تا بازگشت او متاسفانه این عزیزان شهید می شوند. آقای ” مسیب محمدی ” از روستای کلاسوی کلیبر که سرجوخه بود ” سید عبدالله راثی” ” محمد هاشمی” از باسمنج تبریز که آقای قیطران نیز زخمی می شود. من در سال ۱۳۹۰ در کنار رود آراز تصمیم به احیای نام این شهدا گرفتم.

چاپ اول این کتاب سال۱۳۹۴  انتشارات هنر اول  به چاپ دوم توسط انتشارات نیستان ادب خود رسیده است.

 

از مشکلات تالیف این اثر نیز بفرمایید:

برای تالیف این اثر شروع به سفر نمودم و روستا به روستا پیگیر خانواده این عزیزان شدم که مسن شده بودند و اکثرا فوت شده بودند در این بین از تاریخ شفاهی مردم روستاها در دوران حمله روس ها به کشور نیز کمک گرفتم. از جمله عزیزی در شهرستان گرگر بنام آقای شاپوری بودند که ۱۱۳ سال سن داشتند و پدر حافظه تاریخی شهرستان بودند که به حدی دقیق توضیح می دادند که منجر به بک مجموعه گردید در نهایت برای تکمیل این کتاب و بررسی اثار این حمله از زبان روس ها به مرکز ایرانشناسی مسکو از طریق یکی از دانشجویان دسترسی پیدا کردیم و یک خانمی که به زبان آذری نیز آشنا بودند با بنده همکاری نمودند و سوالات بنده و جزئیات آن حمله را بیان داشتند و اسناد مربوطه کپی برداری و تصویربرداری از آن مبنی بر اجازه از کاخ کرملین است ایشان تنها ترجمه نمودند و برای اولین بار اطلاعاتی را بیان داشتند که از جمله اینکه این شهدا ۴۸ ساعت مقاومت کرده اند و هر سه تک تیرانداز بودن که  ۱۵۰ نفر از نیروهای روسی را بر روی پل کشته اند پس از ۴۸ ساعت دو نفر از این شهدا را با توپ روسی به شهادت رسانده در برج مراقبت که بدن هایشان متلاشی شده است، سرجوخه را که فرمانده است و مزارش به مرز نزدیکتر است نیز توسط توپ به شهادت می رسانند. تمامی نمایش ها و پادکست ها در کشور بر اساس تحقیقات این کتاب است که به برکت خون شهدا منتشر شده است.  فرمانده روسی فردی بنام ” نایکوف” فرمانده لشکر ۴۷ شوروی است که قبلا در نبرد با هیتلر نیز للنگراد را آزاد کرده بود پس از دریافت خبر پیروزی وارد خاک کشور شده و متوجه می شوند لشکری در پیش رو نبوده و تنها سه نفر در برابر لشکر روس میجنگیدند فرمانده روس پس از اطلاع از این امر دستور دادند چوپانان محلی به مردم اعلام نمایند که در امان هستند و با کمک مردم و بزرگان دینی ضمن تقدیم یک ستاره خود به سرجوخه ایرانی دفن می نمایند و به دستور فرمانده روس بر مزار آنان عبارت ” این سربازان در دفاع از شرافت و خاک مادری خود جان باختند ” حک نمایند. همچنین دستور می دهند به احترام این عزیزان لشکر از روی پل به خاک روسیه بازگشته و پس از دفن این شهدا به ایران وارد شوند.

بنده در اواخر سال ۱۳۹۰ نوه آقای قیطران چهارمین فرد این واقعه را ملاقات نمودم و اطلاعات بسیار خوبی از طریق ایشان کسب شد از جمله اینکه آقای قیطران چهار فرزند داشتند و سرباز بودند در حین نبرد گلوله به شانه اصابت می نماید سرجوخه باروت را به شانه ایشان فشار میدهند تا از خونریزی جلوگیری نمایند و ایشان را به اصرار به عقب می فرستند بعدها آقای قیطران دلیل این اصرار را چهار فرزند خود عنوان می نمایند که سرجوخه از این مسئله مطلع بودند و توصیه می کنند در صورتی که تا کوه میشو رفتی اگر صدای تیر آمد با تاخت برو و کمک بیاور در صورتی که صدایی نیامد دیگر بازنگرد چون تو را نیز می کشند. وقایع خیلی تلخی در این نبرد پیش می آید.

بعد از بررسی متوجه شدم یکی از شهدا بنام راثی در روستای خود حر خوان تعزیه بوده است و تاریخ و روضه در کتاب درج شده است

 

خاطره خاصی از نگارش این اثر دارید:

در پایان نگارش کتاب تابستان ۱۳۹۴ بود که تمام را نوشتم و به خواب رفتم در نزدیک اذان صبح در خواب دیدم کنار رود آراز هوا گرگ و میش و مه است همراه سه مرد با محاسن سفید در حال وضو گرفتن بودیم. خیلی گرم با من سلام و احوال پرسی نمودند من سوال کردم اینجا منازل مسکونی نیست و شما چه می کنید گفتند ما می خواهیم به شما اقتدا کنیم بایستید گفتم کجا ساکن هستید گفتند ما همینجا هستیم خانه ما اینجاست. پرسیدم شما که هستید من شما را نمی شناسم گفتند الان شما وقایع ما را نوشتید و تمام کردید ما امروز با شما نماز صبح می خوانیم. و پس از بیداری سجده شکر بجا آوردم که حق مطلب ادا شده است.

 

fا تشکر از شما.