نوعروسی که دوام زندگی‌اش را مدیون امیر شد/ نفس امیر در ضربان زندگی ماهور
نوعروسی که دوام زندگی‌اش را مدیون امیر شد/ نفس امیر در ضربان زندگی ماهور

وقتی عضوی از بدن انسانی را روزگار به درد آورد، دگر عضوهای بی‌قرار جامعه که معنای حقیقی آدمی هستند، دست روی دست نمی‌گذارند و رنج و محنت همنوعشان را رنج خود می‌دانند. به گزارش قلم پرس به نقل از خبرگزاری فارس، به پهنای صورت اشک می‌ریزند و با تنی رنجور از درد و ناامید از […]

وقتی عضوی از بدن انسانی را روزگار به درد آورد، دگر عضوهای بی‌قرار جامعه که معنای حقیقی آدمی هستند، دست روی دست نمی‌گذارند و رنج و محنت همنوعشان را رنج خود می‌دانند.

به گزارش قلم پرس به نقل از خبرگزاری فارس، به پهنای صورت اشک می‌ریزند و با تنی رنجور از درد و ناامید از زندگی و نفس‌های به شماره افتاده دست‌ها و دل‌های پاک را به یاری می‌طلبند تا اشک‌هایشان به لبخند تبدیل شود؛ این چشم‌های اشکبار و دل‌های لرزان روایت ۲۷ هزار بیمار چشم انتظار و دردمند پیوند اعضاء در سراسر کشور است.

امیر با دوستانش قرار می‌گذارد تا با همدیگر به شهرستان میانه بروند چون آنها در میانه یک خانه دانشجویی اجاره کرده‌اند و مشغول تحصیل هستند. دوستان همگی سر قرار حاضر شده و به راه می‌افتند و در مسیر نیز دو نفر از دوستانشان به آنها می‌پیوندد، حالا جمع پنج نفره آنان تکمیل شده و در حالی که در خودرو مشغول صحبت کردن هستند به راه خود ادامه می‌دهند.

یک ساعت مانده است که آنها به مقصد نهایی و خانه خود برسند و در این سو مادری منتظر است تا بعد از یک ساعت خبر رسیدن فرزندش را شنیده و خیالش از بابت رسیدن آنها راحت شود.

اما انتظارها به سر نمی‌آید و سرنوشت و زندگی چیزی غیر از رسیدن به مقصد را برای امیر و دوستانش رقم زده بود.

۳۱ مردادماه سال۸۷ بود که خانواده آقای انصاری با یک تماس تلفنی در جریان تصادف پسرشان قرار گرفته و روانه بیمارستان امام رضا(ع) تبریز شدند، آنها با چشم‌هایی پر از اشک و دل‌هایی لرزان با تمام توان برای سلامتی فرزندشان دعا می‌کردند، اما مشیت‌ الهی برای آنها به گونه‌ای دیگر نوشته شده بود و امیر آنها دچار مرگ مغزی شده بود.

و من در یک عصر سرد پائیزی خود را به منزل آقای انصاری رسانده‌ام تا راوی بخشش و سخاوتمندی دست‌ها و دل‌های پاکی باشم که با نیت‌های پاک و قلب آکنده از محبت فریاد سکوت بیماران نیازمند را شنیده و بر چشمان خیس، نفس‌های به شماره افتاده و قلب‌های رنج دیده آنها خط پایانی کشیده و اشک‌ها را به لبخند تبدیل کردند.

حمزه انصاری پدر و مهین جباری مقدم مادر امیر به گرمی و با رویی باز پذیرایم شدند. آنها نیز از دو راهی بخشش و بی‌تفاوتی، بخشش را انتخاب کرده بودند تا باقی‌الصالحاتی برای خود و فرزندشان از خود به یادگار بگذارند.

امیر آنها تنها ۲۱ بهار از عمرش سپری شده و ترم آخر رشته مهندسی برق بود.

13950901000460_photol

*خودمان به تیم پزشکی پیشنهاد اهدای عضو دادیم 

آنها بدون اینکه از سوی تیم پزشکی پیشنهادی مبنی بر اهدای عضو دریافت کنند خودشان به محض شنیدن اینکه فرزندشان دچار عارضه مرگ مغزی شده است تصمیم گرفتند تا اعضای بدن فرزندشان را به بیماران چشم انتظار اهدا کنند.

حمزه انصاری پدر امیر با اظهار خشنودی و رضایت کامل از این کار خداپسندانه گفت: در بیمارستان وقتی دکترها متوجه شده بودند که پسرم دچار مرگ مغزی شده است این موضوع را در همان ابتدا اطلاع ندادند اگر همان لحظه اول موضوع را می‌گفتند ما نیز در همان ساعات اولیه و هر چه زودتر تصمیم خود را در مورد اهدای عضو اعلام می‌کردیم.

وی افزود: در واقع ما خودمان به تیم پزشکی پیشنهاد کردیم که قصد داریم اعضای بدن فرزندمان را اهدا کنیم.

به این ترتیب در دوم شهریورماه سال ۸۷ بود که یک کلیه امیر به مهدی عسگری در شهرستان لارستان استان فارس و کلیه دیگر او به ماهور خسروی در یکی از روستاهای شهر شیراز پیوند زده شد.

*تشکیل کمیته برای اطلاع‌رسانی سریع

پدر امیر اظهار کرد: اگر بعد از مشخص شدن مرگ مغزی بیماران یک کمیته تخصصی تشکیل شود که با در نظر گرفتن همه جوانب بلافاصله به یکی از نزدیکان بیمار اطلاع دهند که مریض شما مرگ مغزی شده است و در صورت رضایت می‌توان با پیوند اعضا جان چند بیمار دیگر را نجات داد خیلی بهتر است.

مهین جباری‌مقدم مادر امیر نیز با اشاره به آیات قران کریم در خصوص زنده کردن جان یک نفر که همچون نجات یک جامعه است، گفت: در قرآن کریم آیات زیادی در مورد ایثار و ازخودگذشتگی وجود دارد و در سوره مائده نیز بر این امر تاکید شده است.

مادر امیر معتقد است: رسانه ملی و صدا و سیمای مراکز هر استان می‌توانند از طریق برنامه‌‌های پر بیننده با استفاده از کارشناسانی که در این زمینه مسؤولیت دارند یا مصاحبه با خانواده‌های اهداکنندگان عضو  برای گسترش فرهنگ اهدای عضو تلاش کنند.

*برگه اهدای عضو را با رضایت قلبی امضا کردم

مادر امیر ادامه داد: مدتی قبل در یکی از شبکه‌های تلویزیونی خانمی حرف می‌زد که اعضای بدن پسرش را اهدا کرده بود و در مورد این کار صحبت می‌کرد، وقتی ما پیشنهاد اهدای عضو را مطرح کردیم و آنها برگه اهدای عضو را به من دادند تا امضا کنم بلافاصله حرف‌ها و چهره آن خانمی که در تلویزیون در مورد اهدای عضو حرف می‌زد در ذهنم مجسم شد و بلافاصله برگه اهدای عضو را با رضایت قلبی امضا کردم.

*امیر قبلاً فرم اهدای عضو پر کرده بود

وی که رضایت قلبی به وضوح در چهره و صدایش موج می‌زند، تصریح کرد: امیر خودش قبلاً فرم اهدای عضو پر کرده و کارت اهدا گرفته بود. ما این موضوع را بعد از اینکه مراحل پیوند عضو و مراسم خاکسپاری انجام شد فهمیدیم، یکی از دوستانش کارت اهدای عضو پسرم را به ما نشان داد و گفت امیر قبل از رفتن به فکر چنین روزی بود و خودش کارت اهدای عضو گرفته بود تا اگر خانواده نیز به انجام این کار رضایت نداشتند بدانند که خود امیر به این کار راضی بوده و با رضایت قلبی این کار را انجام داده است.

وقتی حرف‌های من و مادر امیر که با صداقت و از ته دل با من سخن می‌گوید به اینجا می‌رسد پدر امیر نیز گفت: پسرم امیر هیچوقت فراموش نمی‌شود، خداوند با حکمت و براساس مصلحت خود همه چیز را به قلب بنده‌اش هدیه می‌کند و بدون اینکه کسی به ما بگوید چنین کاری بکنید ما اقدام به اهدای عضو کردی، البته وقتی مادر امیر با رضایت اعضای بدن پسرش را به بیماران نیازمند اهدا کرد دیگر راضی شدن من کاری نداشت.

وی ادامه داد: خانواده‌هایی که اعضای بدن فرزندشان را اهدا می‌کنند بعد از اهدا از نظر شخصیتی، اخلاقی، سبک زندگی روحی و معنوی به طور کلی تغییر پیدا می‌کنند چرا که هر لحظه با فرزندشان در ارتباط هستند و وقتی می‌بینند اهدای عضو به بیمارانی که چند سال رنج و عذاب بیماری کشیده‌اند تسکینی بر دردهایشان است آرام می‌شوند.

مادر امیر هر بار که مرا دخترم صدا می‌زند انقدر دلنشین است که انگار جای دختر نداشته‌اش را برایش پر می‌کنم و او از ارتباط روحی و معنوی بالایی که با پسرش دارد برایم حرف می‌زند از لحظه‌ای که دلتنگ امیرش می‌شود و سفره دلش را پیش او باز کرده و همه ناراحتی‌ها و غصه‌هایش را با او در میان می‌گذارد و چنان آرامشی به سراغش می‌آید که هیچ چیزی نمی‌تواند جای آن را بگیرد.

*انگار به قلب پسرم وحی شده بود که دو روز بعد آسمانی می‌شود

مادر امیر با ذکر خاطره‌ای در مورد پسرش اضافه کرد: انگار به قلب پسرم وحی شده بود که به زودی آسمانی می‌شود چرا که امیر دقیقاً دو روز قبل از تصادف به همراه دوستانش در پارک دور هم جمع شده بودند و یکی از دوستانش نیز مشغول فیلم گرفتن است که به هر کدام از آنها جمله‌ای می‌گوید، وقتی به امیر می‌رسد از او می‌پرسد امروز چندم ماه است و امیر می‌گوید از حبس من دو روز مانده است.

و دقیقاً دو روز بعد امیر تصادف کرده و روح او آسمانی می‌شود.

*جشن و سرور ماهور تنها ۲ ماه دوام می‌آورد

اما قصه ما روی دیگری نیز دارد، پرده دوم این ماجرا سرگذشت ماهور خسروی، بانویی ۲۶ ساله است که در اولین ماه پاییز برگ ریز عاشقی در  سال ۸۳ با همه آرزوها، امیدها و دلخوشی‌های دخترانه‌اش قدم در خانه کوچک خوشبختی همسرش می‌گذارد تا در کنار او برای زندگی مشترکشان هم عهد و هم پیمان شوند.

 اما این قرار مستانه، شادی و جشن و سرور این نوعروس تنها دو ماه دوام می‌آورد چرا که او بعد از دو ماه با مشکل کلیه مواجه شده و در اثر گذشت زمان تا یکسال بعد کلیه‌هایش ضعیف می‌شود و بعد از سه سال نیز کلیه‌های او به طور کامل از کار می‌افتد و این چنین می‌شود که درد بر او چیره می‌گردد و بعد از آن آغاز به دیالیز می‌کند.

ماهور به طور ناگهانی دچار نارسایی کلیه شده و بعد از آزمایشات فراوان دکترها اعلام می‌کنند با عارضه دفع پروتئین از کلیه مواجه شده است و این موضوع باعث افزایش فشار خون او شده و رفته رفته کلیه‌هایش ضعیف و کوچک شده بود.

*خدا با من همراه بود

ماهوری خسروی نیز در گفت‌و‌گو با خبرنگار فارس در تبریز از یادآوری آن روزها دلش به درد می‌آید، وقتی که می‌خواهد از بازی روزگار حرف بزند و بگوید که چگونه در اول زندگی به طور ناگهانی درد کلیه همه وجودش را گرفته است.

وی گفت: از سال ۸۶ شروع به دیالیز کردم و هشت ماه در نوبت پیوند بوده و دیالیز می‌شدم در این مدت و با وجودی که وضع مالی مناسبی نیز نداشتیم با همه این نداشتن‌ها و سختی کشیدن‌ها اما خدا با من همراه بود و سرانجام انتظار به سر آمد و با پیوند کلیه امیر انصاری توانستم دوباره به زندگی برگردم.

وی اضافه کرد: در این مدت دو بار برای پیوند اقدام کردم ولی پیوند انجام نگرفت و در نوبت سوم کار پیوند با موفقیت صورت گرفت.

*انتظار روز روشن را به شبی تار تبدیل کرده بود

از ماهور درباره حس و حال روزهای انتظار برای پیوند کلیه می‌پرسم و او با مکث و بغضی که در گلو دارد، گفت: انتظار خیلی سخت است و ناامیدی در کنار انتظار، روشنایی روزها را در نظرم به شبی تار تبدیل می‌کند.

برای هر پدر و مادری سخت است که صدای ناله‌ها، زجر کشیدن‌ها و شیون کردن‌های فرزندش را ببیند و بشنود حالا بماند که این فرزند نوعروسی باشد که با هزاران امید و آرزو لباس سپیدبخت و عروسی را به تن کرده است.

برای هر دختر و نوعروسی نیز سخت‌تر است صدای گریه‌های مادر را بشنود و غم پدر را ببیند مادر و پدری که فرزندش را با هزاران خون دل بزرگ کرده است وقتی شاهد بیماری و مریضی سخت و طاقت‌فرسای او می‌شود آه از نهاد دلش بر می‌خیزد و دست به دعا بر می‌دارد تا خداوند دست‌ها و دل‌های پر التماسش را بی‌پاسخ نگذارد.

و ماهور نیز در سایه دعای جگرسوز مادر و پدرش و رضایت قلبی پدر و مادر امیر توانست زندگی و شروع مجددی را آغاز کند.

و حالا ماهور قصه ما به یک بانوی امیدوار تبدیل شده است که امید به زندگی و رویش شکوفه‌های ایمان در دلش را سپاسگزار خداوند بی‌همتا و قدردان دو عزیزی است که با اهدای عضو فرزندشان زندگی او را نجات دادند.

ماهور تصریح کرد: خداوند مرا امتحان کرده است و وقتی به آن سال‌ها فکر می‌کنم احساس سبکی عجیبی همه وجودم را را می‌گیرد و حالا به لطف خداوند به عنوان یک فرد سالم زندگی می‌کنم. خوشحالم و این خوشحالی و سرزندگی را مدیون دو فرشته زمینی پدر و مادر امیر هستم.

————————————

گزارش از: معصومه درخشان