«بابا حسین» و «عمو عباس» درخانه فرزندان رحمت
«بابا حسین» و «عمو عباس» درخانه فرزندان رحمت

جنس غم عزای حسینی، جنسی است از نوع مهربانی، جنسی شیرین دارد که با روح و روانت بازی می‌کند و فقط کافی است مسیر برای رهایی روحت را باز نگهداری! این رهایی کوچک و آدم بزرگ و یتیم و تنها هم سرش نمی‌شود. خبرگزاری فارس_تبریز؛ کتایون حمیدی: سلام؛ من سینا هستم و اینجا هم خونه […]



جنس غم عزای حسینی، جنسی است از نوع مهربانی، جنسی شیرین دارد که با روح و روانت بازی می‌کند و فقط کافی است مسیر برای رهایی روحت را باز نگهداری! این رهایی کوچک و آدم بزرگ و یتیم و تنها هم سرش نمی‌شود.

خبرگزاری فارس_تبریز؛ کتایون حمیدی: سلام؛ من سینا هستم و اینجا هم خونه ماست، یعنی فرزندان رحمت! امروز صبح خیلی زود از یک خواب دلچسب بیدار شدم! بقیه هم عین من انگار دل تو دلشان نبود، برای یک میزبانی دو روزه! همه‌مان لبریز بودیم از یک حس ناب، مدام زیر لب می‌گفتیم یا حسین و یا عباس! آخر می‌دانید چند روزی است که برای این غم از جنس مهربانی آماده می‌شویم؛ قلبمان این روزها فقط می‌تپد در هوای بابا حسین و عمو عباس؛ اینها را از حاجو و بابا رامین یاد گرفته‌ایم.

 

قصه خانه‌ای که ۶۵ پسر دارد با یک بابا و یک حاجو و یک مامان فخری

ما ۶۵ برادر هستیم و هر کدام‌مان کنار اسم‌مان یک لقب هم داریم! مثلا لقب یکی‌مان دکتر، یکی کلانتر و یکی هم کدخداست؛ خانه‌مان در قشنگ‌ترین خیابان تبریز (آبرسان) است، یک خانه خیلی بزرگ! اسم بابامون رامین هست؛ یک حاجو و مامان فخری هم داریم که به عبارتی بابابزرگ و مامان بزرگ ما می‌شوند.

امروز از خبرنگار حاضر در برنامه قول گرفتم تا از زبان من همه چیز را روایت کند؛ یعنی راوی قصه من باشم و خبرنگار آن چیزی را که من دیده‌ام را برایتان بنویسد و فقط دیده‌های من را به جمله‌های قشنگ قشنگ تبدیل کند.

حاجو به ما همیشه میگه اشک ریختن برای امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) زینت چهره است؛ هر سال بعد از اینکه مراسم تاسوعا در خانه ما تموم می‌شود، حاجو می‌آید و روی همه‌مان را می‌بوسد و می‌گوید چقدر زیبا شدید؛ این را وقتی به خانم خبرنگار گفتم بهم گفت پس امروز قرار است کلی آدم قشنگ و زیبا ببینیم.

بابا رامین و دوست‌هایش از دیشب موکب را آماده کردند تا دو روز در خدمت عزاداران امام حسین(ع) و هر رهگذر دیگری باشند؛ البته بابا رامین کلی هم هندوانه خریده و گذاشته زیر سایه و آب یخ تا در چله گرمای روز تاسوعا بدهد دست دلداده‌های ابوالفضل(ع). به نظرم خیلی خوشمزه می‌آیند و حسابی می‌چسبد.

مامان فخری هم از صبح خیلی زود دارد شیره تخم شربتی زعفرانی را آماده می‌کند و هربار که از جلویش رد می‌شویم کلی قربان صدقه‌مان می‌رود؛ به نظرم خوشمزه‌ترین تخم شربتی دنیا مالِ مامان فخری است؛ آخ از یخ‌در بهشت‌هایش در  اوج تشنگی و گرما نگویم.

 

من و عطا و بقیه بچه‌ها  از چند روز پیش پیراهن‌های مشکی‌مان را درآورده‌ایم تا بپوشیم؛ برای امروز هم قرار است همه زورمان را جمع کنیم تا محکم‌ترین طبل را بزنیم، آخه این اولین بار است که ما طبل خواهیم زد.

دکترکوچولو و سهیل هم دارند صبحانه می‌خورند و به قول خودشان می‌خواهند، قوی شوند تا محکم‌تر و بلندتر از همه بگویند یا حسین، یا عباس! سینا و محمدحسین هم هر چه زور دارند را از دیشب جمع کردند تا پرچم عزای تو را از همه بالاتر بگیرند.

 بابا رامین بهمان گفته که امروز کلی میهمان عزیز داریم که همه نظرکرده حضرت عباس و امام حسین هستند و به خاطر همین باید خیلی خوب از آنها پذیرایی کنیم.

تو خونه ما همه یک گوشه از کار را گرفته‌اند، کسی رئیس نیست ولی بابا حاجو خیلی برایمان عزیز است؛

 

میهمان‌های رحمتی‌ها

ساعت ۱۱ صبح است، آدم‌های زیادی دارند می‌آیند، همه‌شان آدم بزرگ هستند، قبلا هیچ‌کدام را اینجا ندیده بودم، مراسم دارد شروع می‌شود این را از صدای روضه‌خوان می‌گویم که می‌گوید برای هر چیزی در این دنیا معادلی است به غیر از اشک برای تو که هیچ معادلی ندارد؛ یادم است این را بابا حاجو هم به ما قبلا گفته بود. بابا حاجو می‌گوید این اشک‌ها توشه است! پس تا وقت هست توشه جمع کنید!

به قیافه عطا نگاه می‌کنم؛ دارد به چشم‌هایش التماس می‌کند تا برای روضه امام حسین و حضرت عباس‌مان گریه کند و بعد دونه دونه اشک‌هایش را بشمارد و برود پیش حاجو و بهمان پُز بدهد.

دَوان دَوان خودم را به انتهای دسته می‌رسانم؛ همه با هم یکصدا می‌گوییم علمدار حسینیم؛ علمدار همان حضرت عباس است؟ همان حضرت عباسی که بابا رامین قول داده تا وقتی هوا کمی خنک شد همه‌مان را ببرد آنجا؟

 

کِی امام حسین(ع) را شناختم؟

همین سؤوال را می‌روم و از خانم خبرنگار می‌پرسم؛ علمدار همان حضرت عباس است دیگر؟ بعد بهش می‌گم، میدونی من حضرت عباس را از کجا شناختم؟ معلوم است از حرف‌هایم تعجب کرده است؛ دوباره گفتم من اولین بار نام عباس را تو همین خونه‌مون شنیدم! تو گوشه‌ای از هیات‌های که تو این خانه برگزار می‌شد؛ همون زمانی که لم می‌دادیم به زانوی حاجو و بابا رامین در هیات و زُل می‌زدیم به سیاهی پارچه‌ها و نامش روی پرچم‌های سیاه و قرمز ” یا ابوالفضل” ” یا علمدار کربلا” “یا عباس” و ما همه یک صدا نوشته‌ها را هُجی می‌کردیم.

حسین و عباس برای من هفت و هشت ساله قبلا فقط چند واژه (ح س ی ن) و (ع ب ا س) بود و الان عموی مهربان است؛ ما آن زمان فهمیدیم که عاشورا چیست که دیدیم دستمال اشک حاجو برای محرم با همه دستمال‌ها فرق داشت و همیشه آن را بعد از تمام شدن مراسم می‌بوسید و می‌گذاشت در جیب روی قلبش!

ما ۶۵ برادر به خاطر دست زُمخت روزگار شده‌ایم برادر! اما چه خوب که برادر همیم و یک بابای خوب داریم حالا برایمان مهم نیست که بگویند یتیم یا بدسرپرست؛ ما که حالمان با بابا رامین و حاجو خیلی خوب است.

حاجو همیشه به ما سفارش می‌کند تا برادری را از عباس یاد بگیرید، می‌گوید آدم یا برادر نداشته باشد یا اگر دارد یکی عین او را داشته باشد، همچون عباس وفادار؛ وگرنه یوسف(ع) که ۱۱ برادر داشت اما تنها بود.

برای این برنامه حاجو از ما خواست تا کربلا را تصور کنیم نقاشی کنیم و بعد این نقاشی‌ها را هم بزنیم بالاسر موکب‌ات؛ دیدم امیرحسین شروع کرد به کشیدن حضرت عباس، دیدم که او را عین قرص ماه کشید، دیدم که چشم‌هایش را سیاه کشید، اما وقتی می‌خواست لب‌های تشنه‌ و بدن  بی‌دست عمو را بکشد، حاجو خیلی زیاد آه کشید.

 

ولی ما امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) را خیلی دوست داریم

داشتم این‌ها را تُند تُند به خانم خبرنگار می‌گفتم که ازم پرسید، آخه بچه تو مگر چند سال داری که اینقدر قلمبه سلمبه حرف می‌زنی؟ حتی بهم گفت تو اگر یک روزی هم گریه کنی حتما به خاطر نمره بد درسی‌ات بوده و یا دریبل زدن دوست‌ات به پات وسط فوتبال بعد مدرسه بوده؛ قلم و دفترش را می‌گیرم و می‌نویسم: من دوست‌اش دارم حتی اگر چشم‌های خودم را بهم بفشارم و باز گریه‌ام نگیرد.

ما ۶۵ برادر اینجا رسم برادری را از روی حضرت عباس تمرین می‌کنیم؛ محمدحسین می‌گوید هر بار که تاسوعا می‌شود و کلی برای آقا سینه و طبل می‌زنیم، بزرگتر می‌شویم! آدم حسابی‌تر می‌شویم.

یکبار یکی از همکلاسی‌مان می‌گفت ما تاسوعا و عاشورا را می‌زنیم به دل جنگل و دریا و صفا سیتی! من هم گفتم ما ۶۵ برادر به همراه بابا رامین‌ و حاجوی‌مان هم آن روز می‌زنیم به دل هیات و ساخت موکبی برای پذیرایی از عزاداران عمو و مرور می‌کنیم خودمان و تو را! بعد هم در روزهای عادی نه تنها می‌زنیم به دل جنگل و دریا بلکه می‌زنیم به دل هر جاده‌ای.

 

باد غبغب فرزندان رحمت

از خبرنگار می‎خواهم تا حتما بنویسد که امروز همه ما فرزندان رحمت بادی به غبغب داریم، آخر حاجو نذری‌ها را داده دست ما تا در موکب‌ات بدهیم دست مردم و عزادارها. فکرش را بکنید کلی هندوانه، شربت‌های زعفرانی، چای عربی، دمنوش، کیک و … از ۱۱ صبح تا ۱۱ شب.

یوسف را هم بنویس که دارد وسط دسته چطور محکم می‌کوبد بر طبل؛ دکتر کوچولو را هم بنویس که از صبح پایش را در یک کفش کرده است که من هم باید بیایم وسط عزاداری و چنان ذوق بر سینه زدن برای تو دارد که به سرخی و درد سینه‌اش می‌خندد و می‌رود در آغوش بابا رامین تا آخر روضه.

بنویس که فرزندان رحمت‌ات امروز یک سپاه کوچک برای امام حسین و حضرت عباس شده‌اند، و آمده‌اند به عشق خودِ خودشان! نفس‌زنان خود را به انتهای دسته عزاداری‌ رسانده‌اند تا بگویند: امام حسین(ع) همیشه برای ما زنده‌اید و می‌دانیم برای هزار و چهارصدمین بار می‌روید به قتلگاه.

امروز ما آدم حسابی شده‌ایم؛ اشک‌ها لای مژه‌های سهیل گواه این است! پرچم‌های بی‌قرارت که در دستان رحمتی‌ها تاب می‎خورند،ما از همین کودکی تمرین می‌کنیم تا برایت گریه کنیم آن هم عباس‌گون! مردِ مردانه.

 

 

بابا رامین و شستن صورت‌های گرمازده فرزندانش وسط دسته

گفتم بنویس از شیشه بطری‌های در دست بابا رامین که وسط هیات می‌پاشید روی صورتمان تا گرمازده نشویم و هر ازگاهی می‌آمد بغل گوشمان و می‌گفت: بابا هوا گرم است، برو داخل کمی حالت جا بیاید! طفلی بابا رامین امروز هیچی از دسته نفهمید از بس که بچه‌ها وقتی خسته می‌شدند به نوبت بغل‌شان می‌کرد و از این طرف دسته به آن طرف دسته می‌برد.

این را هم خواستم بنویسد که هوا امروز ۳۸ درجه بود و وقتی هندوانه‌های گاچ شده را می‌دادیم دست هر رهگذر و ماشینی، چشم‌شان برق می‎زد و می‌گفتند چه احسانی خوشمزه و به جایی.

 

تعجب زن و شوهر توریست از نذری‌ها

یا آن زن و شوهر توریست چینی که آمدند چند تا چند تا هندوانه و شربت گرفتند و خوردند و کلی فیلم و عکس گرفتند و از خانم خبرنگار می‌پرسید واقعا اینها را مفتی می‌دهید؟ پولی نمی‌خواهید و اون هم داشت توضیح می‌داد که میهمان امام حسین(ع) هستید.

به خانم خبرنگار گفتم تا این را هم حتما بنویسد که ما فرزندان از نوع رحمت، بوی امام حسین(ع) را هر سال در چایی‌های روضه‌اش در خانه‌مان و شربت‌های نوبرانه نذری مامان فخری که هر سال عین امسال بین همه مردم پخش کردیم، می‌بینیم؛ ما می‌دانیم که قرار است از زیر این پرچم‌های سیاه ما عبور کنید و  از سینی شربت‌هایمان شربت بردارد و برایمان دعای امن یجب بخوانید! ما به این ایمان داریم؛ به اینکه ما همه جوره امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) را دوست داریم.

پایان پیام/۶۰۰۲۷