[ad_1] شاهمقصود سبزش را با سرعتی بیش از ذکر زیر لبش میگرداند؛ صدای جوشنکبیر میآید، دانه های تسبیح، قطره های اشک، دانه دانه پایین می آیند و دستها آرام آرام بالا می روند. خبرگزاری فارس- فرینوش اکبرزاده: حال ِ آرام ِ رمضان، گره خورده به نوای دلنشین مرحوم مؤذنزاده که انگار صدای اذانش آدم را […]
[ad_1]
شاهمقصود سبزش را با سرعتی بیش از ذکر زیر لبش میگرداند؛ صدای جوشنکبیر میآید، دانه های تسبیح، قطره های اشک، دانه دانه پایین می آیند و دستها آرام آرام بالا می روند.
خبرگزاری فارس- فرینوش اکبرزاده: حال ِ آرام ِ رمضان، گره خورده به نوای دلنشین مرحوم مؤذنزاده که انگار صدای اذانش آدم را تا ملکوت میبرد؛ گره خورده به دانه های خرما و بامیههای چرب و شیرین… گره خورده به دعاهای نگفتنی شبهای پر قدر و قیمت «احیا»؛ گره خورده به لذت چشیدن عطر چای دم افطار که با نوای «ربنا» تا آسمان میرود و حظ و لذت اولین لقمه نان و پنیر و سبزی را به جان آدم میریزد؛ رمضان است و خاطرههای تکرار نشدنیاش…
اولین رمضان بعد از روزهای بحرانی و سنگین کرونا، زیر سایه مراقب و ماسک و الکل و فاصله هایی که گویا در روزگارمان ماندگار شدهاند، در حالی رسید که هر کدام از ما داغی از این روزها بر دل داریم و بهانه ای برای باریدن. سکوت شبهای بهاری و دلهای دردمند و شبهای قدر، بهانه ای ساختند برای دست انداختن به دامان پر مهر خداوند؛ بهانه ای به زیبایی «قدر»
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِاسْمِکَ…
با مانتوی نه خیلی گرم و شال سفید رنگش، نشسته بود در سایه دیوار کوتاه گلزار، بیتوجه به رفت و آمدهای محوطه دعا میخواند و اشک میریخت. بیست و یکی دو سال بیشتر نداشت؛ دلش اما پر از حرف بود و انگار فرصتی یافته بود برای بیترس و خجالت اشک ریختن و درد دل کردن.
گفت نامش «پریسان» است و امسال نخستین سالی است که این حس و حال با این قدرت به سراغش آمده و دست گذاشته روی دلش که انگار حرفهای زیادی برای خدایش دارد. گفت حتی نمیداند چرا دارد اشک میریزد اما حس خوبی دارد از شنیدن کلمات مهربان «جوشن کبیر» و همراهی با صدای دهها و دهها نفر دیگر که زیر نور چراغهای سبز و سفید و سرخ نشسته اند. گفت این «اَللّهُمَّ» گفتنها دل آدم را باز میکند و مطمئن به بودن کسی که همیشه هست.
آرام و منظم تسبیح مهره درشت توی دستش را میچرخاند و باز گلولههای اشک راه نگاهش را میگرفتند و صورتش را نمناک میکردند. پریسان اما بیتوجه به تمام چیزهایی که دور و برش در جریان بود، گوشهای دنج نشسته بود برای دعا خواندن در شبی که قدر و منزلتش را فقط اهل دل میدانند و بس…
مانند او را در این شبها بسیار میشود یافت؛ محوطه وسیع و آرام گلزار شهدای تبریز، سالهاست شبهای قدر، به برکت کلام خدا قدر و قیمتی دیگر مییابند و میزبانی دهها و صدها نفر از مردمی را بر عهده میگیرد که دعاهایشان را و اشکهایشان را برای تقدیم کردن به درگاه احدیت برای این شبها و این محوطه نگاه داشتهاند.
یَا مُجِیبَ الدَّعَوَاتِ…
می گوید به دلم افتاده بود امسال برای دعا بیایم به گلزار شهدا؛ پدر خانواده کتاب و قرآن نشسته در دست همسر و دو دخترش را نشان می دهد و می گوید دعای جوانترها برکت دارد، چون دلشان صاف است. جایی از محوطه مسقف گلزار شهدا کنار دیوار روی موکت کوچکی نشسته بودند و فرازهای میانی جوشن کبیر را میخواندند.
به دخترش اشاره میکند که یک نان اهری نذری هم به من بدهد و توضیح میدهد که این ادای نذر احیای سال قبل برای شفای برادرش است که شکر خدا بیماریاش بهبود چشمگیری داشته است. و باز هم میگوید عمر و زندگی دست خداست و خدا را شکر میکنم که دعای ما را برای شفای بیمارمان مستجاب کرد و امیدوارم و همیشه دعا میکنم تمام بیماران قطرهای شفا از دریای رحمت خدا بگیرند و به سلامتی به جمع خانوادهشان برگردند.
یَا غِیَاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ…
«دعا و خواهشهای من زیاد است و خداوند از آن بخشندهتر؛ چرا طلب نکنم؟» این را «انسیه» میگوید، بانوی میانسالی که میگوید برای عاقبت به خیر شدن تنها پسرش دعا میخواند؛ ما در است و هزار آرزوی دور و دراز… می گوید به جز این یکی دو سال کرونا، با چند نفر از خانمهای همسایه برای مراسم شبهای قدر به گلزار میآید و خدا را شکر می کند که کرونا مثل قبل خطرناک نیست و می شود نشست و دعایی خواند و استخوان سبک کرد.
چادر گلدارش را روی سر جابهجا میکند و میگوید: خدا همه ما را ببخشد و رحمت کند؛ بعد این سالها که خیلی از عزیزترین هایمان را از دست دادیم، در این چنین وقتهایی است که یادش میآید چه حرفهای نامربوط زده و چه کارهای ناشایست کرده است؛ خدایا ببخش…
صدای قاری داخل مسجد بلند میشود؛ انسیه خانوم باز هم چشمان اشک آلودش را پاک میکند و بیهیچ کلامی چادر سفید گلدارش را روی صورت می کشد و همراه با قاری دعا، میخواند: یَا فَارِجَ الْهَمِّ یَا کَاشِفَ الْغَمِّ یَا غَافِرَ الذَّنْبِ یَا قَابِلَ التَّوْبِ یَاخَالِقَ الْخَلْقِ یَا صَادِقَ الْوَعْدِ یَا…
یَا عِمَادَ مَنْ لا عِمَادَ لَهُ…
دعا که اوج میگیرد، صدای گریهها هم بالا میرود؛ دختربچه ریزه میزهای انگار که از این حالت ترسیده باشد، خودش را به مادرش میچسباند و گریه میکند. خانمهایی که نزدیک هم دور نشستهاند از این حالت خندهشان میگیرد و یکی بلندتر میگوید: بالامسان، قورخما…
کودک خودش را بیشتر به مادرش میچسباند و همانجا، لابهلای چادری که عطر دعا میدهد، مینشیند. خانمی از میان جمع با صدایی نه چندان رسا میخواهد برای مادرانی که آرزوی داشتن فرزند دارند دعا کنند؛ خواستهاش با آمین بلند بقیه همراه میشود و باز صدای گریه چند نفر…
صدای بغضآلود خانم سن و سال داری را میشنوم که آرام به نفر بغل دستیاش میگوید: بچه بزرگ کردن سخت است و هزار مصیبت دارد، اما خدا داغ بچه نداشتن را برای هر کسی که دلش بچه میخواهد، نگذارد که داغ بزرگی است، یامان چتین اولار؛ و خانم بغل دستیاش همان طور تسبیح به دست انگار ترجمه کلمات دعا را میبیند که بلندتر میخواند: اى پشتیبان کسى که پشتیبان ندارد…
یَا أَنِیسَ مَنْ لا أَنِیسَ لَهُ…
کلوچه و نذری هایی که بعد کرونا، شکل و شمایلی جدید گرفته اند، دست به دست میچرخند، خانمی با سینی نان اهری دور میگردد و چه دستانی که برای گرفتن تکهای نان نذری به آسمان بلند نمیشود.
مینا در حال کمک است، هر کمکی که باشد میگوید خدمت به مؤمنان در حال دعا کمتر از دعا کردن نیست، به خصوص در شبهایی که همه افراد خود را نیازمند دعا خواندن و رحمت طلبیدن میدانند؛ و به نانهای نذری اشاره میکند که در چند لحظه دست به دست میچرخند و تمام میشوند.
میگوید هیچ جایی جز در میان مردم نمیشود از ویژگیها و پیچیدگیهای ذهنی افراد جامعه آگاهی یافت؛ بسیاری از این افراد آدمهای متمول و صاحب نامی هستند اما در این شبها حتی با وجود نگرانی بابت کرونا، بدون هیچ ناراحتی کنار دیگران مینشینند، گریه میکنند و از خواستن تکهای خوراکی نذری که نتیجه برآورده شدن نذر و دعای فرد دیگری است، ابایی ندارند.
یَا مَنْ لا یُقَلِّبُ الْقُلُوبَ إِلا هُوَ...
زمان های میان قرایت ادعیه، همه جا را تکاپویی غریب میگرفت؛ همه به جنب و جوش میافتادند و نور موبایلها در تاریکی شب و زیر حرکت آرام پرچم ها خودنمایی میکردند. «سامان» اما روبروی ورودی گلزار ایستاده بود و با حسرت به مردم نگاه میکرد. با چشمان اشک آلود از خاطره احیاهای قبل کرونا میگفت، از زمانی که دست بی رحم کرونا، جمع دوستان شان چنین زخمی نکرده و دو نفرشان را ابدی نساخته بود.
او با اشاره به اینکه خانهشان حوالی میدان ساعت واقع است، گفت فقط اینجا حس آرامش داشتم، آمدم تا یاد دوستانم را زنده نگاه دارم و برای باقی مان آمرزش و شفاعت طلب کنم. باقی حرفهایش را لابهلای اشکهایش گم کرد و رفت.
صدای بچه هایی که در تاریکی شب، لابلای نور های سبز و سفید و سرخ می دویدند اما نشان می داد دست مهربان خدا همیشه همراه ماست، نشان می داد زندگی همچنان جاریست؛ در جایی مانند اینجا، جایی که هزاران مادر، عزیزترین شان را به خالق سپرده اند.
یَا خَالِقَ اللَّوْحِ وَ الْقَلَمِ…
خدایا، ای آفریننده لوح و قلم، ببین! جز تو کسی را نداریم… کنارمان باش و یاری مان کن، کنار تمام آدمهایی که با دلی سرشار و دستی خالی شب را به دعا خواندن و صحبت با تو میگذرانند و باور دارند و ایمان دارند کمکشان خواهی کرد، بدیهایشان را خواهی بخشید و کاستیهایشان را خواهی پوشید.
تمام آدمهای شهر و دیار و میهنمان، مردمان کار و تلاش و توکل، همین مردمی که قدر شبهای قدر را میدانند، تمام مشغلهشان را پیش درهای دعا میگذراند و با خانوادهشان، با کودکان خردسال و شیرخوارشان، با دوستان و همراهانشان میآیند و روی بلوکهای سیمانی یا گوشه دیوار یا کنار درختان سر به آسمان ساییده مینشینند و آرامش و برکت و بخشش طلب می کنند.
سُبْحانَکَ یا لا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ… منزهى تو اى خدایى که نیست معبودى جز تو…
برای دیدن گزارش تصویری اینجا را کلیک کنید.
انتهای پیام/۶۰۰۱۲
[ad_2]