متفاوت ترین جشن دنیا/  جشن تولدی که صاحب تولد هدیه می‌دهد
متفاوت ترین جشن دنیا/  جشن تولدی که صاحب تولد هدیه می‌دهد

[ad_1] همه خیابان‌های تبریز خود را برای یک جشن تولدی بزرگ آماده‌اند، جشنی که قرار است امام حاضرمان مثل همیشه از کوچه‌های چراغانی و بی‌چراغانی رد شده و برای همه‌مان امن یجیب بخوانند. خبرگزاری فارس_تبریز– کتایون حمیدی: هر سال از زیر این چراغانی‌های رنگ و وارنگ پیچیده دور درختان خیابان مان رد می‌شود، مثل همیشه […]

[ad_1]


همه خیابان‌های تبریز خود را برای یک جشن تولدی بزرگ آماده‌اند، جشنی که قرار است امام حاضرمان مثل همیشه از کوچه‌های چراغانی و بی‌چراغانی رد شده و برای همه‌مان امن یجیب بخوانند.

خبرگزاری فارس_تبریزکتایون حمیدی: هر سال از زیر این چراغانی‌های رنگ و وارنگ پیچیده دور درختان خیابان مان رد می‌شود، مثل همیشه از سینی شربت بر می‌دارد؛ بوی خودش را می‌پاشند مابین گل‌های نرگس تا ما از هوای او نفس عمیق بکشیم. می‌دانم امسال هم از این خیابان خواهند گذشت تا دلمان را قرص کنند؛ اینها را حاج عادل گزارش‌مان می‌گوید.

حاج عادل و رفقایش قرار است در روز تولد امام حاضرمان جشن بزرگی برای بچه‌ها برگزار کنند؛ آخر ۱۸ سالی است که این جشن بدون وقفه برگزار شده و هر سال هم بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود.

قرارمان را در خیابان شهید جدیری، محله جد و آبایی حاج عادل می‌گذاریم، دقیقا زیر تابلویی که نوشته: «کوچه میزین افتخاری، شهید محمدعلی نصرتی».

خیابان شهید جدیری از آن خیابان‌های قدیمی تبریز است که هر کوچه‌اش چند شهید دارد و به همین خاطر تمام کوچه‌ها را به نام ۲۳ شهید آن خیابان نامگذاری کرده‌اند. کمی در آن دور و اطراف می‌چرخم و به تابلوی کوچه‌ها نگاه می‌کنم: شهید بدرنیا، شهید حاجی‌زاده، شهید فرشباف، شهید قنبری و ۲۳ جوان دیگر که یک روزی در این خیابان به دنیا آمدند، مدرسه رفته و در کوچه‌هایش بازی کردند اما وقتی ۱۷،۱۸ ساله شدند وارد یک بازی واقعی شدند، با هم رفتند و ۲۳ تایشان دیگر نیامد آنهایی هم که برگشتند یک چیزی از خود به یادگار گذاشتند، یکی پایش را، یکی چشم‌هایش را و یکی دیگر دست و پا و چشم‌هایش را با هم.

با صدای «خانم خبرنگار»! سرم را به طرف صدا چرخاندم، خودش بود! مردی حدودا ۶۰ ساله، لاغراندام که روی ویلچر نشسته است. چند نفر دیگر از رفقایش نیز به همراهش آمده‌اند.

 

همگی زیر تابلوی کوچه شهید نصرتی و رویِ پُلِ آهنی جوب ایستاده و در حال خوش و بش هستند، برادر خود شهید نصرتی هم آمده، حاج علیرضا، از آزادگان هشت سال دفاع مقدس. حاج عادل می‌گوید: خانم خبرنگار شرمنده که قرار را سر کوچه گذاشتیم، آخر یکی از ما در همین کوچه است، ایناهاش اسمش بالای سرم است. آخ یک پسر گلی بود که نگو، عقد اُخوّت با همدیگر داشتیم. وقتی شهید شد، اسمش را روی ستادمان گذاشتم چون قبل از شهادت باهمدیگر این خیابان را ریسه می‌زدیم.

با دست خانه پدری‌اش را نشانم می‌دهد: ببین! کل بچگی همه مان اینجا گذشته است، من آن زمان وقتی که بچه بودم در این جوب افتادم و پایم شکست ولی با یک اشتباه پزشکی پایم نادرست جوش خورد و بعدها پزشکان مجبور شدند تا پایم را خشک کنند و از بس فشار روی پای دیگرم افتاد که امسال این پایم را هم قطع کردند و رسما ویلچرسوار شدم.

همگی در حال صحبت بودیم که چند نفری از بچه‌های محله وقتی حاج عادل را دیدند به سمتش می‌آیند تا از او کارت شرکت در جشن امام زمان را می‌خواهند؛ حاج عادل کارت‌ها را نشانم داده و می‌گوید: ۱۸ سال است که این جشن را برگزار کردیم، هر سال بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود، اصلا خود آقا به این جشن‌ها نظر دارد. حتی جوایزی که هر سال در نظر می‌گیریم، یک جوری خاص تهیه می‌شوند انگار که خود آقا این جوایز را برای بچه‌ها می‌گیرد.

دقایقی زیر تابلوی شهید نصرتی با رفقایش صحبت می‌کنم و قرار می‌شود تا مابقی صحبت‌ها را در حسینیه‌ای که جشن ولادت امام زمان(عج) در آن برگزار می‌شود، انجام دهیم.

 

حسینیه الزهرا، واقع در کوی دانشگاه؛ متولی این حسینیه حاج آقا نصرتی است که این حسینیه را برای کارهای فرهنگی و اشاعه فرهنگ اسلامی احداث کرده است.  

حاج عادل و جشنی که ۱۸ ساله می‌شود

حاج عادل روی دوش پسرش پله‌های حسینیه را بالا می آید و در یکی از مبل‌های اتاق مدیریت حسینیه می‌نشیند. نفسی گرفته و می‌گوید: هر چقدر برای اشاعه فرهنگ ولایت و راه آقا امام زمان(عج) بدوی، باز هم کم است فقط حیف امسال این پا کم آورد و دیگر نتوانست همراهیم کنم من هم باهاش خداحافظی کردم و بدون پا در این راه دویدم.

حاج آقا نصرتی هم به جمع ملحق می‌شود و همین که می‌نشیند، می‌گوید: این حاج عادل فرمانده  ماست، والا ما به قدری در جبهه شلوغی کردیم که چهار سال از اسارت من در انفرادی بود از بس که بعثی کتک زدم ولی پیش حاج عادل سر خم می‌کنم و هر چه بگوید به دیده منت قبول می‌کنم. 

 

همه برای گُل نرگس؛ مادرانی که از آقا امام زمان(عج) هدیه گرفتند

از حاج عادل م‌یپرسم این جشن را با پول چه کسی برگزار می‌کنید؟ بدون هیچ مکثی می‌گوید: پول خود آقا امام زمان(عج). همان اول که گفتم آقا خودش نظر دارد؛ آخر چه کسی من را می‌شناسد؟ یک نامه دستی می‌نویسم و به کارخانجات و خیرین می‌فرستم و تا آنها اسم آقا را می‌بینند بلافاصله نمکی در این کار بزرگ می‌ریزند. همه بوسه زن قدم‌هایش هستیم، آقا می‌بیند که چقدر چشم انتظار ایشان هستیم.

حاج عادل نام یکی از کارخانجات شکلات سازی تبریز را می‌گوید: باور می‌کنید که صاحب این کارخانه تمام شکلات‌های مراسم را به ما می‌دهد ولی همسرش همیشه چشم انتظار یک شکلات بسته‌بندی شده مجلس ماست؟ زیرا معتقد است که شکلات‌های بسته بندی شده در نیمه شعبان تبرک هستند.

او ادامه می‌دهد: شاید برای شما خنده‌دار باشد ولی به قدری از این مراسم نیمه شعبان شفا برای مریض‌ها گرفتیم؛ زنانی که باردار نمی‌شدند ولی در این روز از امام زمان عیدی گرفتند و دامنشان سبز شد و الان بچه‌هایشان در مراسم نیمه شعبان شرکت می‌کنند.

از حاج عادل می‌پرسم خسته نشده‌اید؟ لبخندی زده و می‌گوید: به هیچ وجه! ۴۰ و چند سال است که با عشق خیابان‌های محله‌مان را تزیین کردم تا اگر آقا رد شد، دلمان را قرص کند، هوای حضورش را نفس بکشیم؛ مگر می‌شود خسته شد؟ الان هم که چند سالی است که جشن بزرگ نیمه شعبان را می‌گیریم با چند هدف.

او ادامه می‌دهد: مدام می‌گوییم باید کار فرهنگی انجام شود! خُب کار فرهنگی همین است دیگر؛ چگونه باید کودکان و نوجوانان را جذب مساجد کرد؟ با مراسمات ختم؟ نه! با همین جشن‌ها، با همین عزیز شمردن روزهای عزیز.

 

چایی را تعارف می‌کند: این چایی هم خوردن دارد، چایی آقاست؛ از یک ماه مانده به برگزاری مراسم، بچه‌ها به مسجد می‌آیند، تا دو سال پیش مراسم در مسجد حُرّ محله‌مان برگزار می‌شد ولی آنقدر مراسم گسترش یافته است که آن مسجد کفاف نمی‌دهد و دم حاج آقا نصرتی گرم که این حسینیه را احداث کرد و در اختیار ما گذاشت. الان هم مدت‌هاست که بچه ها هر روز به مسجد می‌آیند و پیگیر مراسم هستند و شور و شوق مراسم در وجودشان عجیب قشنگ است.

آقا عادل می‌گوید: اولین سالی که این جشن را برگزار کردیم در خیابان بود؛ آن روز به قید قرعه به یکی دوچرخه دادیم ولی یادم است  چشم‌های آن بچه‌های شرکت کننده را که چقدر دوست داشتند تا جایزه‌ای ببرند از این رو آن روز با آقا امام زمان عهد بستم که عنایت کند تا از سال‌های دیگر این جشن را بزرگ‌تر برگزار کنیم و برای همه جایزه بدهیم حتی به یادگار.

 

جشنی با حضور آقا امام زمان(ع) و ۵۰۰ کودک

او ادامه می‌دهد: امسال برای همه آن ۵۰۰ نفر دعوت شده به مراسم جایزه‌های نفیس از جمله عطر و ادکلن و توپ فوتبال خواهیم داد؛ ناهار هم مهمان آقا امام زمان(ع) هستند، مسابقات متنوعی هم برگزار کرده و قرعه‌کشی جوایز نفیس از جمله سفر مشهد مقدس با خانواده، تبلت، پاور بانک و بازی‌های فکری اهدا خواهیم کرد.

به حاج عادل می‌گویم، به قول خودتان امسال هجدهمین سالش را هم برگزار خواهید کرد اصلا اثری داشته است؟ آن بچه‌های ۱۸ سال پیش الان کجا هستند؟ اشاره‌ای به پسرش کرده و می‌گوید: نمونه بارزش پسر خودم است که الان ۲۷ ساله است. آن زمان ۹ سالش بود؛ مابقی هم عین پسر خودم. به عنوان خادم در مراسم حضور دارند؛ الان همگی قد کشیده‌اند و انگار همان بچه‌هایی نبودند که یک روز برای اینکه جایزه ببرند، سر از پا نمی‌شناختند.

نحوه شناسایی این کودکان را هم می‌پرسم، می‌گوید: از بچه‌های همین محل تا بچه‌هایی که شناسایی شده‌اند، مثلا بچه‌هایی که جزو قشر محروم هستند بیشتر در این مراسم حضور دارند ولی در کل هر کودک ۵ تا ۱۲ ساله‌ای که به مراسم می‌آید و کارت دعوت در دست دارد، میهمان آقایشان هستند.

عکسی را از گوشی نشانم داده و می‌گوید: این خانم کوچولو فاطمه خانم هستند، دختر خلبان فلاحتی که یک سال پیش در اثر سانحه سقوط به شهادت رسیدند؛ آن زمان فاطمه کوچولو خیلی ناراحت بود و حال روحی مناسبی نداشت به همین خاطر او را به مراسم امام زمان(عج) آوردیم و تابلو فرشی که تصویر خودش با بابای شهیدش بود را هم هدیه دادیم که خیلی خوشحال شد و البته خیلی هم در جشن نیمه شعبان خندید و حال روحی‌اش عوض شده بود به طوریکه بارها مادرش با من تماس گرفته و تشکر کردند و امسال هم قرار است تا به جشن بیایند.

او می‌گوید: به خدا باور کنید که اگر دست به سمت آقا دراز کنید، یا هر ائمه اطهار دیگر، مطمئن باشید دست خالی بر نخواهید گشت؛ من با اینکه از اول معلول بودم، بعد هم متاهل شدم و هیچ شغلی نداشتم، ولی باز از این کارهایم دست نکشیدم، یادم است روزی برای یک متر ریسه حسرت می‌کشیدم ولی الان انبارمان پر است از ریسه، زمانی کار نداشتم ولی برای حضرت رقیه در موکب چایی می‌ریختم و یک روز از خود خانم خواستم تا یک کاری برای من پیدا شود که در یک موسسه خدماتی مشغول به کار شدم و بعد از دو سال کار هم دوباره با لطف آقا امام زمان از آن موسسه از کار افتاده شدم و زندگیم را می‌چرخانم.

او می‌گوید: درآمد  آنچنانی ندارم ولی هر چه داشته باشم در این راه هزینه خواهم کرد. چه راهی قشنگ‌تر از این آخه!

حاج آقا نصرتی از اسارت تا برگزاری جشن برای آقا امام زمان(عج)

حاج عادل داشت از قطع پای راستش می‌گفت که باعث شده تا کارهای جشن نیمه شعبان را تلفنی پیگیر شود و مثل سال‌های گذشته حضوری رفتن سخت بود برایش، که حاج آقا نصرتی می‌گوید: آنقدر به این طرف و آن طرف می‌رفت که دادم تا دکترها پایش را قطع کنند تا شاید دست از سر ما بردارد ولی بدتر شد.

حاج آقا نصرتی برادر شهید محمدعلی نصرتی و از جانبازان هشت سال دفاع مقدس و آزاده هستند؛ همین که روی مبل جا می‌گیرد رو  به دوستانش کرده و می‌گوید: من یک بار سال ۶۲ مُردم و برایم مراسم ختم هم گرفته بودند و حتی الان اعلامیه ام را هم دارم؛ این رفقا را هم که می‌بینید یک بار شام مراسم ختم من را خورده‌اند به همین خاطر وصیت کردم تا اگر روزی واقعا مردم، اینها را دعوت نکنند.

همه رفقای حاج آقا نصرتی می‌خندند و او هم چند خاطره ای از دوران اسارتش و سال‌های انفرادی که در زندان‌های بعثی سپری کرده تعریف می‌کند؛ از اینکه چطور با ویتامین ث ماست درست کردند و از ساخت پروژکتور دستی با کارتُن و پخش عکس‌های امام خمینی (ره) روی دیوار اسارتگاه.

از حاج آقا نصرتی می‌پرسم شما که ادای دین کردید حالا چرا برای این کارها و مراسمات مذهبی و کارهای خیّرانه هم هزینه می‌کنید، لبخندی بر چهره‌اش می‌نشیند: مگر چه کار کرده‌ایم؟ آن وظیفه شرعی‌مان بودیم که رفتیم و ادا کردیم و این هم وظیفه انسانی‌مان. می‌دانید ما در بحث فرهنگ کم گذاشته‌ایم! همینجوری بچه‌هایمان را عین لقمه کرده و دست آن طرف آبی‌ها داده‌ایم. چرا باید بچه جذب کارهای آنجا شود مگر خودمان چه کم داریم؟ ما این حسینیه را صرفا برای کارهای معنوی و اشاعه آن در بین مردم و جوانان ایجاد کردیم. روز نیمه شعبان هم انواع برنامه‌های متنوع در مراسم خواهیم داشت.

او ادامه می‌دهد: روزی که از اسارت آمدم هیچی نداشتم، به معنای واقعی هیچی نداشتم؛ حتی مادرم یک دختر را برای ازدواج به من معرفی کرد و روزی که به خواستگاری‌اش رفتیم من یک پیراهن درست و حسابی نداشتم تا آن را بپوشم و از دامادمان قرض گرفتم و وقتی همسرم از من پرسید شما چی دارید من گفتم که والا حتی این پیراهن هم مال من نیست ولی الان الحمدالله همه چی دارم؛ یک خانواده خوب، فرزندان صالح و مفید برای جامعه.

خبرنگارها کمی هم از آمار و ارقام دست کشیده و اخبار خوب و امیدبخش به جامعه دهند

حاج آقا نصرتی از جمله کارآفرینان مطرح استان هم هستند که یک کارخانه مبل سازی معروف دارند که به تبع آن جوانان زیادی نان سر سفره‌شان می‌برند؛ او می‌گوید: شما خبرنگارها وظیفه سنگینی در جامعه دارید بهتر است زیاد خودتان را درگیر آمار و ارقام و تحلیل حرف آن طرفی ها نکنید، کمی سری چرخانده و به دور اطرافتان نگاه کنید که پر از سوژه است؛ مثلا همین جشن نیمه شعبان یکی از بزرگ‌ترین جشن‌های کشور است؛ می‌دانید از شیراز، نیشابور، سبزوار و غیره تماس می‌گیرند تا نمکی در این کار بزرگ بریزند.

او ادامه می‌دهد: در جریان زلزله خوی می‌دانید چه غوغایی شد؟ می‌دانید مردم چه کارها کردند تا آب در دل مردم زلزله‌زده خوی تکان نخورد؟ الان روزی چند تریلی کمک در کارخانه مبل سازی من توسط مجمع بزرگی از خیرین جمع می‌شود و به منطقه اعزام می‌شود، اینها همگی خبرهای خوب هستند که باید به مردم گفت؛ اینها امیدوارسازی است.

می‌پرسم حاج آقا همسرتان با این کارها و هزینه‌هایی که می‌کنید مشکلی ندارد، با دست روی زانویش زده و می‌گوید: خدا بر پدر و مادرش رحمت کند، شیری که خورده است حلالش باشد از بس انسان به معنای واقعی است. هر چه بگویم در وصف همسرم کم است.

وی ادامه داد: عاشق این کارهای خیرانه است به طوریکه روزی در یک مراسم امام حسین(ع) همسرم به آشپزخانه مسجد رفته و استکان‌ها را شسته است و انجا یک خانم فکر کرده است که همسرم خدمه است و از او دعوت می‌کند تا فردا به مراسمی که برای امام حسین(ع) در خانه‌اش برگزار کرده است برود و همسرم هم قبول کرده و رفت. وقتی مراسم تمام می‌شود آن خانم در پاکت پولی گذاشته و به همسرم می‌دهد ولی همسرم می‌گوید من این کار را برای پول انجام ندادم و اصلا نیاز مالی ندارم؛ فکرش را بکنید یک خانم که سه فرزند دکتر متخصص دارد این کار را انجام دهد! حالا یک درصد فکر کنید که مخالف کارهایم باشد! نه تنها مخالف نیست بلکه مشوق اصلی منم است.

هوا رو به تاریکی است؛ نزدیکای اذان مغرب و عشا، همه شان پُر هستند از حرف، پُر از خاطره؛ نشسته‌ام میان این هیاهو و خیره به جنب و جوش و تلاش کودک و جوانان و پیران که هر کسی گوشه کاری را گرفته است؛ این هیاهو انگار که می‌خواهد این پیام را جاری کنند در تمام رگ و سلول‌هایمان که تا وقت هست بگیر دامان آقا را. یکجوری می‌خواهند بفهمانند که در این تولد برخلاف بقیه تولدها، این صاحب تولد است که به جای اینکه کادو بگیرد، کادو می‌دهد؛ پس تا وقت است رفیق شو با آقا.

پایان پیام/۶۰۰۲۷


[ad_2]