فصل لالایی های سرزمین من
این روزها دلم برای بوسه ای تنگ می شود
.
سمفونی سیل/ داستان کوتاه
هنوز یکی دو ساعتی به غروب مانده بود که بازهم ابرهای تیره و تار سراسر آسمان را پوشاند. روستاییان با اضطراب به آسمان چشم دوخته و با وحشت با یکدیگر نجوا میکردند. این ابرهای سیاه آنها را به یاد سیل مهیب چند ماه قبل انداخته بود. مدت زیادی از گرفته شدن آسمان نگذشته بود که […]