قلم پرس- کتایون حمیدی: میدانی، تحفه شاعران فقط شعر است، نمیدانم شاید حرفهایم به درد یک خبرنگار نخورد تا از آن یک خبر ساندویچی دست اول بسازد و بیاندازد به جان فضای مجازی و بشود نقل محافل. اصلا خوانندههای این گفت و گو شاید با خود بگویند، خب به ما چه که خودکار در دست نجمه چگونه با شعر روی کاغذ میرقصد. اینها را عشرت جبارزاده، با تخلص نجمه که در یکی از روزهای گرم تابستان با حضورش خنکی دلنشینی به محفل بانوان بسیج رسانه بخشید، میگوید.
قبل از این جلسه هیچ برخوردی با خانم جبارزاده نداشتم، یعنی اکثر خبرنگاران حاضر از وجود همچنین بانوی شاعری در استانمان بیخبر بودند؛ به قول یکی از دوستان حتما باید آدم حسابیهایمان در گمنامی بمیرند تا قدرششان را بدانیم و استوری و پستهای فرهیخته از آنها بگذاریم و دنبال یک آشنایی از آنها باشیم تا به ما بگوید که فلانی تا وقتی زنده بود چه چیزی را دوست داشت و دغدغهاش چه بود.
خانم پنجاه و چند ساله ریزنقشی است، دقیقا شبیه معلم پرورشیهای مهربان دوران دبیرستان که میتوانی در زنگ کلاس آنها خود خودت باشی. با همان لبخند و تیپ و قیافه معلمی.
میگوید، مدتی است که کسالت دارم و از خانه بیرون نرفته بودم ولی وقتی از طرف بسیج آن هم بسیج رسانه که محفل اصحاب اهل قلم است، دعوت شدم، تصمیم گرفتم تا بعد از مدتها از خانه بیرون بیایم.
از او میخواهیم تا از همان اولِ اول برایمان تعریف کند و ما هم دست به سینه به حرفهایش گوش دهیم، انصاف میچسبد از یک طرف بانوی شاعر پُر از احساس حرف بزند و از طرف دیگر بوی چایی هلدار کل اتاق را پر کند و تو فقط گوش دهی و غرق شوی در آن لحظه.
او میگوید: در یک خانواده پرجمعیت اما فرهیخته بزرگ شدهام، پدرم یک تاریخدان اهل مطالعه و مادرم هم زنی بود که تمام وجودش با شعر عجین یافته بود؛ پدر و مادرم خیلی عاشقانه با هم ازدواج کرده بودند و شاید این عشق بین آنها بود که آرامش را به رگهای فرزندانش تزریق کرده است.
جبارزاده ادامه میدهد: قشنگ به یاد دارم که وقتی بچه بودم مادرم خیاطی میکرد و زیر زبانش شعرهای من درآوردی اما پرمفهومی را زمزمه میکرد؛ یک دفترچه و خودکار لازم بود که او هر چه میگوید را ثبت کرد.
دو خواهر دیگر خانم جبارزاده هم دستی به شعر داشتند که یکی از آنها فوت شده و دیگری نیز به علت مهاجرت فرصتی نشده است تا مجموعه آثار خود را در یک کتاب جمع کند. یکی از برادرهای خانم جبارزاده نیز از خوشنویسان به نام کشور هستند.
خانم جبارزاده میگوید: دبیرستانی بودم که ازدواج کردم، همسرم همراه خوبی برای من بود و است و خدا را برای این همراه زندگیم شاکر هستم ولی اوایل ازدواجمان بود که من کنکور دادم و از رشته ادبیات دانشگاه تبریز قبول شدم ولی حس میکردم که همسرم علاقهای به ادامه تحصیل من ندارد با اینکه هیچ وقت به زبان نیاورد ولی من حس کردم و تصمیم گرفتم تا هیچ وقت به دانشگاه نروم.
او ادامه میدهد: دانشگاه نرفتنم دلیلی بر تعطیل شدن کارهای ادبیام نبود. از دهه ۷۰ به صورت جدی شعر را شروع کردم و خیلی زود نیز مدیریت انجمن ادبی بانوان تبریز را بر عهده من گذاشتند.
خانم جبارزاده یکی از افتخارات زندگی خود را شاگردی برای استاد عابد میداند، او در این خصوص میگوید: در مجالس شعرخوانی وقتی شعر میگفتم به چهره استاد عابد نگاه میکردم تا ببینم که چقدر از شعرم راضی است، وقتی سرشان را به منظور تایید تکان میدادند یک آخیش ته دلم میگفتم.
نجمه
او ادامه میدهد: روزی استاد عابد به من گفت که چرا تخلص ندارم، هول شدم و به استاد گفتم که استاد من در حدی نیستم که برای خود تخلص داشته باشم ولی نظر استاد بر این بود که حتما باید تخلص داشته باشم به همین خاطر از من خواست تا یک مراسم سور برگزار کنم و او در آن مجلس یک تخلص به من هدیه دهد.
خانم جبارزاده از آن روزی که جلسه شور و شعرخوانی در خانه خود برگزار میکند برایمان میگوید: در خانه خود یک جلسه با حضور استاد عابد و برخی از مسوولان وقت اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی برگزار کردم که استاد عابد با این شعر:
شد مرصّع تاج شعر از طبع گوهرباز نجمه
دُرّ شُهواری بود هر واژه از اشعار نجمه
خویشتن نجم سحرگاهی است در گردون عفت
شب چراغ پارسایی جلوه اسحار نجمه
هر چه گوید هست مفهومش همه اخلاص و ایمان
نیست جز نقش صفا در پرده پندار نجمه
پرتو حسن ازل با جلوه های لایزالی
خود نمودار است در آیینه گفتار نجمه
تخلص “نجمه” را به من هدیه کرد.
از او میپرسم استاد عابد چرا این اسم را برای شما انتخاب کرد؟ میگوید: نجمه یعنی ستاره صبحگاهی ولی دلیل اینکه استاد این اسم را چرا برای من انتخاب کرد را نمیدانم.
خانم جبارزاده خاطراتی شیرین از روزهای دفاع مقدس هم برایمان تعریف میکند: روح شاعر یک روح لطیف است، اصلا شاعر از احساس آفریده شده است، برای همه مسائل روز، اتفاقات دور و اطرافم، غم لحظهای، شادی آنی که داشتهام شعر گفتهام، برای امام حسینم، برای حضرت فاطمه، برای امیرالمومنین، برای خدای متعال شعر گفتهام؛ سعی کردم تا برای شهدای دفاع مقدس شعر بگویم و ادای دینی کنم.
او ادامه میدهد: از من خواستند تا برای شهید شفیعزاده شعر بگویم ولی من هیچ اطلاعات خاصی جز اطلاعاتی که در فضای مجازی است از این سردار نداشتم به همین خاطر به دیدار خانوادهاش رفتم و با مادر بزرگوارش از ناگفتههای فرزند غیورش حرف زدیم و بعد از این مصاحبت توانستم یک شعر در وصف شهید بنویسم.
بارداری و امدادگری در دفاع مقدس
به خانم جبارزاده میگویم که اینها ادای دین نجمه است، من روایت عشرت در دفاع مقدس را هم میخواهم بدانم، لبخندی زده و میگوید: فرناز دخترم دوساله بود و برای پسرم هادی باردار بودم، دورههای امدادی را به صورت کامل در هلال احمر گذرانده بودم ولی تعداد مجروحان به بیمارستانها بسیار زیاد بود به خاطر همین تصمیم گرفتم تا به کمک امدادگران بروم.
او می افزاید: همسرم در این راه همراهم بود و مانع این رسالتم نشد ولی مادر همسرم مخالفت میکرد و وقتی دستهای خونین من را در بیمارستان دید بر سرش زد و گفت که عشرت، این بچهای که میخواهد به دنیا بیاید چه بچهای خواهد بود؟ اما من همیشه میگفتم که مامان به امید خدا فرزندم یک انسان به تمام واقعی خواهد بود و الحمدالله که چنین هم شد و بارها مادر همسرم به من گفته است که آی بالا الله سنین اوزوه آغ السین(خدا روسفیدت کند).
خانم جبارزاده ادامه میدهد: چند ماهی را به عنوان امدادگر خدمت کردم تا اینکه هادی به دنیا آمد؛ من حتی یک برگه هم از حضورم به عنوان امدادگر در دست ندارم و دنبال این چیزها هم نبودم زیرا این کارها به بینش فردی و عقیده شخصی بستگی دارد.
او میگوید: ریشه همه رفتارهای یک فرد به خانوادهاش برمیگردد؛ زمان انقلاب بود و برادرم به مادرم گفت که سربازهای انقلابی در میدان دانشسرا زیر آفتاب گشنه و تشنه نشستهاند، ما خانواده پولداری نبودیم که دیگهای غذا برای آن سربازان آماده کنیم ولی مادرم یک قابلمه بزرگ آش پخت و دست برادرم داد تا به سربازها ببرد؛ من در این فرهنگ بزرگ شده بودم و نمیتوانستم چشمهای خود را ببندم و به خاطر بارداری ناز کنم و به استراحت مطلق بروم.
به شاعر نباید جهت داد
نجمه از حال شعر در تبریز هم برایمان میگوید: به یک شاعر نمیتوان جهت داد، اصلا شاعری که با جهت دهی شعر بگوید که شاعر نیست. مجالس شعرخوانی موازی زیادی در تبریز برگزار میشود که برخی از آنها اصلا مراسم بامحتوایی نیست و نه تنها هیچ علمی بر شاعر و علاقمندان به شعر نمیافزاید بلکه دچار سردرگمی و هجویات هم میکند.
از او میپرسند که چه چیزی باعث میشود تا برای عاشورا یا مناسبتهایی که با دل انسان بازی میکند، شعر بگویید، او میگوید: مثلا برای گفتن شعر عاشورایی با شعور داشت، برای گفتن شعر باید درون خود را صیقل داد، کتابهای مفید بخواند و در مجالس خوب بنشیند و گوش فرا دهد؛ فکر کن شاعر عاشقانه نویسی هستی مگر میشود شعر عاشقانه گفت و در وصف حسین(ع) شعر نگفت؟ مگر عاشقی بزرگتر از امام حسین(ع) هم داریم؟
خانم جبارزاده ادامه میدهد: شاعر با شعرهایش نسبت به یک موضوع شورش میکند و تظاهرات درونی خود را با شعر به زبان میآورد؛ یادم است در روزهای گذشته یک حادثه تلخ برای یکی از قنادیهای معروف تبریز رقم خورد که سرنوشت آنها را تغییر داد، وقتی این خبر را شنیدم، نمیتوانستم هضم کنم به خاطر همین همه آشفتگی ذهنی ام را روی شعر آوردم.
از او میپرسم اگر یک ماشین زمان داشتی، دوست داشتی در زمان کدام شاعر بروی؟ مکثی کرده و میگوید: راستش را بخواهی دلم آن زمان دور دورها را نمیخواهد بلکه دوست داشتم تا مثلا به زمان ۴۰ سالگی استاد شهریار بروم و از محضر او تلمذ کنم.
کاش در زمان چهل سالگی استاد شهریار زندگی میکردم
خانم جبارزاده ادامه میدهد: شعرهای استاد شهریار از دل بود و انگار تک به تک آنها را زندگی کردهای؛ قافیه به قافیه اش قابل لمس بود. اصلا یک شعر علی ای همای رحمت، تو چه آیتی خدا را همین بس که توان و قدرت استاد را نشان دهد.
او از استرس و دلشوره خود از یک کنفرانس بزرگ ادبی هم تعریف میکند: روزی برای یک کنفرانس بزرگ ادبی دعوت شده بودم و من تنها خانمی بودم که باید در آن جمع بزرگ شعر میگفتم، دلشوره عجیبی داشتم و از بی تابی این موضوع را با همسرم در میان گذاشتم ولی همسرم یک کلمه به من گفت، آن هم این بود؛ حجاب تو همان بس که به تو اعتماد بنفس مطلق میدهد و نباید با این حجاب زیبایت دل نگرانی به دلت راه بدهی.
خانم جبارزاده که سالیان سال به عنوان مشاور فرهنگی دانشگاه علوم پزشکی تبریز هم مشغول به کار بود از دغدغههای دختران و جوانان امروزی صحبت میکند، او میگوید: در همه جلسات انجمن ادبی و جلسات خوابگاههای دختران سعی میکردم تا ابتدا درس زندگی بدهم و سپس از شعر و شاعری حرف بزنم؛ همیشه به دختران میگفتم که هوای مادر و پدر همسرتان را داشته باشید. شمشیر از پشت به آنها نبندید، آنها سرمایههای زندگی یک زوج هستند.
او در آخر صحبتهایش میگوید: یک خمیر بازی را در نظر بگیرید تا یک زمان محدودی میتوانی به آن شکل دهی چراکه بعد از مدتی ان خمیر یا کثیف میشود و یا خشک؛ و دیگر نمیتوان آن را به هر شکلی درآورد پس در همه چیزها از جمله تربیت فرزند، شروع یک کار، خودسازی و غیره آن زمان طلایی را از دست ندهید.
خانم جبارزاده با تخلص نجمه مجموعه اشعار خود را در قالب آیینی، پایداری و عرفانی را با عنوان بیباده مستان در سال ۱۳۹۲ منتشر کرده است.
انتهای پیام/
- منبع خبر : خبرگزاری فارس