معصومیتی کودکانه؛ زیر پای بزرگسالی اجباری
معصومیتی کودکانه؛ زیر پای بزرگسالی اجباری
کودک‌همسری، پدیده‌ای دردناک است که در بسیاری از جوامع هنوز ادامه دارد؛ جایی که دختران ناخواسته و پیش از رسیدن به بلوغ، وارد دنیای پیچیده و سخت بزرگ‌سالی می‌شوند. این مسئله نه تنها بر جسم و روان آن‌ها تاثیر می‌گذارد، بلکه بر مسیر زندگی‌شان نیز سایه می‌اندازد.

گوشه‌ای از سالن ایستادم و نگاه میکردم. آدم ها می آمدند و می رفتند، سنگینی غریبی فضا را پر کرده بود، هرکسی غرق در مشکلات خودش بود بی خبر از دیگری با پوشه ای دردستش اسیر اهروها و پله ها بود.

چهره ای مغموم در انتظار همچنان نشسته بود، در هجوم افکار خود به دیوار خیره مانده، شاید در حسرت روزهای کودکی گم شده اش بود آخر هنوز لذت کودکی را تجربه نکرده بود که یکباره بزرگ شد، عروسکهایش را گرفتند، لباس عروس تنش کردند و گفتند تو دیگر بزرگ شده ای بی آنکه به خواسته هایش توجهی داشته باشند، بی آنکه اجازه دهند لذت کودکی را زیر زبانش مزه مزه کند، تنها به بهانه عرف رایج و شاید هم فقر……..

کنارش نشستم، اسمش آیسان بود، یعنی مثل ماه و خودش هم مثل اسمش مثل ماه شب چهارده بود، گفتم اسمت آیسان است؟

کمی جا خورد، پرسید اسمم را از کجا می دانی، با اشاره به پرونده گفتم که روی پوشه نوشته است، آرام گفت بلی درست است، دوباره بدون اینکه نگاهم از نگاهش جدا شود، پرسیدم اگه سن کمی داری چی شده که اومدی اینجا؟! کمی سکوت کرد،؛ ادامه داد: برای طلاق اومدم…. یک لحظه جا خوردم

 

آهسته سرش را پایین انداخت و زیر لب آرام باخودش می‌گفت همش تقصیرمادرم است، می گفت: باید مثل دختر عمویت باشی، تو دیگر بزرگ شده‌ای اما من هنوز نمی‌خواستم بزرگ شوم، من سن کمی داشتم

 

ادامه صحبت هایش را گرفتم؛ گفتم چرا؟ گفت: مادرم بازن عمویم همیشه چشم و هم چشمی داشت، دختر عمویم تازه ازدواج کرده بود ومادرم ناراحت بود ونمی‌توانست تحمل کند، مادرم گفت: باید ازدواج کنی، منطقه ما رسم  و عرف بود اما تا آنروز قبول نکرده بودم اما بعد از ازدواج دختر عمویم همه چیز عوض شد، هر خواستگاری که می آمد مادرم می گفت باید بروی؛ آخرسر هم یکی از خواستگارها رو قبول کرد، اما ۱۵ سال از من بزرگتر بود، مادرم هیچ‌گاه نتوانست بفهمد که این انتخاب‌ها، برای پر کردن خلأهای درونی خودش بود؛ خلأی که در دل رقابت با دیگران به‌وجود آمده بود. این فشار، مانند بار سنگینی بر دوش من افتاد، چیزی که مسیر زندگی‌ام را عوض کرد.

 

می گفت: آرزو می‌کردم دوباره کودک باشم؛ دلم برای دوستانم تنگ شده بود؛ گاهی در خیالم سراغ کودکانه‌هایم می رفتم، اما این خیال‌ها همیشه با فریادهای شوهرم به یکباره مثل آوار بر سرم خراب می‌شد!

 

صدایش کردند، وقت جلسه دادگاهش رسیده بود خداحافظی کردو رفت؛ حرف‌هایش در ذهنم می‌پیچند و موجی از سوالات را در ذهنم برمی‌انگیختند.

 

این فقط یک مکالمه نبود؛ روایتی از کوله بار دردی است که سال‌ها با خود کشیده است؛ همین چندوقت پیش بود، با عروسک هایش کنار درب می نشست و بازی میکرد، اما حالا در سالن انتظار نشسته است، هنوز هم باورش سخت است.

 

برای یافتن پاسخ برای سوالاتم، سراغ دکتر امیر ابوالفضل عزیزپور، روانشناس و استاد دانشگاه تبریز رفتم، ماجرا را مطرح کردم تا جوابی بری سوالاتم پیدا کنم، می گفت: کودک‌همسری موضوع حساسی است. هر چیزی که ذهنت را مشغول کرده بپرس. اجازه بده این مکالمه برای هردوی ما مفید باشد.

باکمی مکث ‌پرسیدم:  چرا کودک‌همسری هنوز در جامعه ما اتفاق می‌افتد؟ با لحنی آرام گفت: این پدیده یک مسئله چندوجهی است. نمی‌توان آن را به یک عامل خاص نسبت داد. مسائل اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و حتی قوانین ناکارآمد، همگی دست به دست هم می‌دهند تا چنین اتفاقی رخ دهد. مثلاً در برخی خانواده‌ها، مشکلات اقتصادی باعث می‌شود که ازدواج زودهنگام دخترانشان را به‌عنوان یک راه‌حل ببینند. خانواده‌هایی که از پس خرج‌های روزمره‌شان برنمی‌آیند، فکر می‌کنند اگر دخترشان زودتر ازدواج کند، یکی از بارهای مالی‌شان کمتر می‌شود.

پرسیدم؛ آیا این همه‌اش به مسائل اقتصادی برمی‌گردد؟ ادامه داد:

نه، فقط مسائل اقتصادی نیست. باورهای فرهنگی و سنتی هم نقش بزرگی دارند. در بسیاری از مناطق، هنوز این باور غلط وجود دارد که دختر باید در سن پایین ازدواج کند، وگرنه شانسش برای زندگی خوب از بین می‌رود. این خانواده‌ها فکر می‌کنند اگر دخترشان بزرگ‌تر شود و ازدواج نکند، به او برچسب‌هایی مثل “پیر دختر” می‌زنند. این نگاه به‌شدت آسیب‌زننده است. گاهی حتی وقتی دختری ازدواج می‌کند و موفق نیست، او را بدبخت می‌خوانند، انگار که زندگی‌اش به پایان رسیده.

دکتر امیر ابوالفضل عزیزپور ادامه داد: سواد و آگاهی خانواده‌ها هم بسیار تاثیرگذار است. وقتی سطح دانش و اطلاعات خانواده پایین باشد، نه‌تنها کودک‌همسری را اشتباه نمی‌دانند، بلکه به آن افتخار هم می‌کنند. برای این خانواده‌ها، داشتن خواستگار زیاد یک امتیاز محسوب می‌شود. از طرفی در بسیاری از این خانواده‌ها، پدر تصمیم‌گیرنده اصلی است و نظام پدرسالاری حاکم است. این یعنی نظر دختر یا حتی مادر خانواده اهمیت زیادی ندارد. در چنین شرایطی، پدر ممکن است به دلایل فامیلی یا سنتی، به ازدواج دخترش در سن پایین رضایت دهد.

از او درباره پیامدهای کودک‌همسری می‌پرسم. با لحنی آرام و درعین‌حال جدی می‌گوید:

پیامدهای کودک‌همسری را نباید دست‌کم گرفت. از نظر روانی، این دختران هنوز به بلوغ عاطفی نرسیده‌اند. آن‌ها نمی‌دانند چه چیزی در انتظارشان است و این باعث اضطراب، استرس و حتی افسردگی می‌شود. بسیاری از این دختران به دلیل نداشتن آگاهی کافی، نمی‌توانند از خود دفاع کنند. احساس درماندگی در مواجهه با مشکلات، یک نتیجه طبیعی است.

اما این فقط از نظر روانی نیست. از نظر جسمی هم، بارداری و زایمان در سنین پایین مشکلات جدی به همراه دارد. بدن این دختران هنوز برای چنین مسئولیتی آماده نیست. عواملی مثل زایمان زودرس، سقط جنین و حتی مشکلات بلندمدت جسمی، همگی می‌توانند زندگی‌شان را مختل کنند.

آقای دکتر، به نظر شما چطور می‌توان از این پدیده جلوگیری کرد؟ چند لحظه سکوت می‌کند و میگوید: اولین قدم آگاهی‌بخشی است. ما باید خانواده‌ها را با استفاده از رسانه‌ها و برنامه‌های آموزشی آگاه کنیم. این آگاهی باید از مدارس شروع شود و تا سطح جامعه ادامه پیدا کند. از طرفی، قوانین ما نیاز به بازنگری جدی دارند. قوانین باید به‌گونه‌ای طراحی شوند که از این کودکان حمایت کنند و مانع وقوع این ازدواج‌ها شوند. اما اگر این اتفاق افتاد، خانواده باید در کنار فرزندشان باشد. حمایت عاطفی خانواده می‌تواند از پیامدهای منفی این ازدواج‌ها بکاهد. اگر مشکلی پیش آمد، خانواده باید او را به مشاور یا روانشناس معرفی کند و در موارد حاد، حتی از مراجع قانونی کمک بگیرد. مهم‌ترین نکته این است که دختر نباید احساس تنهایی کند.

وقتی تماس تمام می‌شود، گوشی را روی میز می‌گذارم و برای لحظاتی بی‌حرکت می‌مانم. حرف‌های دکتر عزیزپور مثل چراغی در ذهنم روشن می‌شود. کودک‌همسری تنها یک موضوع ساده نیست؛ این زخم بزرگی است که باید برای درمانش تلاش کنیم. از خودم می‌پرسم:

من چه کاری می‌توانم انجام دهم؟ پاسخی ندارم، اما می‌دانم این شروع مسیری است که باید ادامه‌اش بدهم.

 

 

نگارنده: مریم پورعلی