هنوز یکی دو ساعتی به غروب مانده بود که بازهم ابرهای تیره و تار سراسر آسمان را پوشاند. روستاییان با اضطراب به آسمان چشم دوخته و با وحشت با یکدیگر نجوا میکردند. این ابرهای سیاه آنها را به یاد سیل مهیب چند ماه قبل انداخته بود. مدت زیادی از گرفته شدن آسمان نگذشته بود که […]
هنوز یکی دو ساعتی به غروب مانده بود که بازهم ابرهای تیره و تار سراسر آسمان را پوشاند. روستاییان با اضطراب به آسمان چشم دوخته و با وحشت با یکدیگر نجوا میکردند. این ابرهای سیاه آنها را به یاد سیل مهیب چند ماه قبل انداخته بود. مدت زیادی از گرفته شدن آسمان نگذشته بود که باد شدیدی نیز وزیدن گرفت. به طوری که درختان کهنسال و تنومند در برابر آن باد شدید سر فرود میآوردند.
سمفونی سیل- سارا قلی پور – کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی
هنوز یکی دو ساعتی به غروب مانده بود که بازهم ابرهای تیره و تار سراسر آسمان را پوشاند. روستاییان با اضطراب به آسمان چشم دوخته و با وحشت با یکدیگر نجوا میکردند. این ابرهای سیاه آنها را به یاد سیل مهیب چند ماه قبل انداخته بود. مدت زیادی از گرفته شدن آسمان نگذشته بود که باد شدیدی نیز وزیدن گرفت. به طوری که درختان کهنسال و تنومند در برابر آن باد شدید سر فرود میآوردند
وزش باد بر اضطراب و وحشت روستاییان دامن زد. عدهای قرآن به سر گرفته و دستهای به خواندن نماز و دعا پرداختند و برخی در صدد برآمدند علاج واقعه رو قبل از وقوع نمایند ظواهر امر نشان میداد که طبیعت یکبار دیگر خشم خود را متوجه آن دهکده و روستاییان آن ساخته است.
به دنبال وزش باد، غرش رعد فضای دهکده را لرزاند و برق چند لحظه همه جار را به انور خیره کنندهای روشن ساخت. باران ریزی شروع به باریدن کرد ابتدا خفیف بود و اندک اندک بر شدتش افزوده شد چهار پایان اهلی صدای عجیبی از حلقوم بیرون داده و بدین وسیله به ساکنین دهکده اعلام خطر میکردند. عدهای از اهالی به تپههای اطراف دهکده رفته و دیگران نیز می کوشیدند که به آنها بپیوندند.
باد زوزه میکشید ؛ رعد میغرید ؛ برق در سینه آسمان نیزه بازی میکرد. باران لحظه به لحظه تندتر میشد خانههای گاه گلی و چهارگوش دهکده وضع غم انگیزی به خود گرفته بود و گویی داغ تباهی و ویرانی در پیشانی آنها نقش بسته بود. فریاد و نعرههای مداوم چهارپایان مرتباً شدت مییافت. دستهای از آنها بندهای خود را گسیخته و در طویله ها را شکستند و به این طرف و آن طرف میدویدند.
مادرانی که بچه های کوچک داشتند آنها را به سینه فشرده و از دل پر درد ناله بر می آوردند اغتشاش عجیبی بر دهکده حکومت میکرد. سرو صدای اهالی با نعره های چهارپایان افسار گسیخته درهم آمیخته و سمفونی ناراحت کنندهای ایجاد کرده بود
. ناگهان صدای شدیدی به گوش رسیده بود و بوی متعفنی فضا را آکنده ساخت.
سیل مهیبی که همچون دیوانه های فراری بود خروشان از دور هویدا شد. هرچه را که سر راهش قرار داشت ویران میکرد. و همراه خود میبرد. حیوانات و اشیای مختلفی در میان آب های کف آلود آن دیده میشدند
عدهای از اهالی که هنوز از کلبههایشان خارج نشده بودند با شنیدن آن صدای هول انگیز بیرون آمدند. اما خیلی دیر شده بود پیش از اینکه بتوانند در صدد چاره برآیند به اولین خانه دهکده رسید و آنها را روی هم فرو ریخت و به راهش ادامه داد. ناله و ضجه روستاییان به هوا برخاست
این ناله و فریادها زیاد طول نکشید چون سیل در عرض چند دقیقه کوتاه آن دهکده را تقریباً ویران ساخت و همه جا را فرا گرفت. و به همان سرعت که آمد قطع گردید و بند آمد اما دیگر روستا تقریباً ویران شده بود گویی متروکه و خالی از سکنه بود.