روایتی از کارگاهی که سر آغاز امید روشن دلان است
روایتی از کارگاهی که سر آغاز امید روشن دلان است

کارگاهی که روشندلان اداره می کنند، اگرچه برای آنان‌ که می‌بینند تاریک و راه رفتن در بین ابزارها سخت است اما کارکنان اینجا بدون آن عصای سفید هم راه می‌روند و کار می‌‌کنند. قلم پرس، چندی پیش خبرگزاری فارس گزارشی از یک کارگاه قدیمی در یکی از محلات تبریز منتشر کرد که روایت ۲۲ تن […]

کارگاهی که روشندلان اداره می کنند، اگرچه برای آنان‌ که می‌بینند تاریک و راه رفتن در بین ابزارها سخت است اما کارکنان اینجا بدون آن عصای سفید هم راه می‌روند و کار می‌‌کنند.

قلم پرس، چندی پیش خبرگزاری فارس گزارشی از یک کارگاه قدیمی در یکی از محلات تبریز منتشر کرد که روایت ۲۲ تن از شهروندان روشن دل تبریزی است که تلاش های بی دریغ آن ها برای کار در این کارگاه خود تابلویی زیبا از امید بود، با این حال لازم دیدیم تا این گزارش را دوباره بازخوانی یا به قولی دوباره منتشر کنیم.

اینجا نور به کار کسی نمی‌آید، بودن یا نبودنش برای هیچ یک از کارکنان این کارگاه قدیمی وسط شهر تفاوتی ندارد.

گرچه یک مهتابی کم نور وسط کارگاه اندک نوری تولید می‌کند که برای راه رفتن میهمانان و مشتریان مشکلی پیش نیاید اما اینجا تاریک‌ترین کارگاه این شهر است از در ورودی تا انتهای کارگاه همه چیز تاریک است، راهروها، آن پله‌های قدیمی که از آن باید بالا رفت و رسید میان انسان‌هایی که برایشان معلولیت پایان زندگی نیست.

خیابان فلسطین تبریز، کمی پایین‌تر از تقاطع، سمت راست خیابان تابلویی با نوشته‌ها بزرگ نصب شده بر سر در چوبی خانه‌ای قدیمی خودنمایی می‌‌کند کارگاه آموزشی نابینایان، گرچه سال‌هاست این کارگاه نام آموزشی را یدک می‌کشد اما امیدگاه ۲۲ نابینای تبریز شده است.

گرچه کارگاه برای آنان‌که می‌بینند تاریک است و راه رفتن در بین این ابزارها سخت است اما کارکنان اینجا بدون آن عصای سفید هم راه می‌روند و کار می‌‌کنند، اینجا برای آنان جایی مثل خانه خودشان است.

عباس افتخاری، مسؤول این کارگاه، هدف از تاسیس این کارگاه را حمایت از افراد کم بینا و نابینا مطرح کرده و می‌گوید: در سال ۷۴ عده‌ای از خیران شهر برحسب اطلاعات موجود به بهزیستی مراجعه و با استعداد سنجی و در نظر گرفتن توانایی نابینایان اقدام به راه‌اندازی یک کارگاه تولیدی چرتکه و فرچه نظافتی به شکل سنتی کردند.

وی می‌گوید: شاید همین که حس کنی مثل یک کارمند صبح از خانه بیرون می‌آیی و ظهر بر می‌گردی، خودش عاملی باشد تا فکر نکنی معلول هستی، فکر نکنی جامعه تو را فراموش کرده است.

در ورودی کارگاه چوب‌های فرچه مویی روی هم چیده شده است، ورودی کارگاه درب چوبی سفیدی است، مانند عصاهای سفیدشان، از لحظه ورود به کارگاه تولید آغاز می‌شود، از همان جلوی در سه نفر در حال بافتن فرچه مویی هستند.

وقتی به تک‌تک روشندلان حاضر در کارگاه نگاه می‌کنی، ناخود آگاه تمرکزت روی دست‌هایشان جمع می‌شود، اینجا کسی با چشم کاری ندارد، گویا انگشتانشان هر کدام چشمی است برایشان، آرام کار می‌کنند، ولی با دقت، دست‌های اکثرشان پینه بسته، زمخت شده و ترک برداشته، چرا که هر روز سرکارشان با سیم مفتول، چوب و پشم طبیعی است، تازه این‌ها ابزار کم خطرند گیوتین، دریل چوپ سوراخ کن و قیچی، از دیگر ابزار به کار گرفته شده در این کارگاه است.

برنامه کاری کارگاه ساده است، ۸٫۳۰ شروع بکار، یک فرصت برای صبحانه‌ای ساده، نان سنگک خالی، هر از گاهی با پنیر، چای و بعد دوباره کار.

گرمایش کارگاه با بخاری انتهای کارگاه است، گرچه بخشی از کارگاه را گرم کرده است ولی اتاق‌های کناری سالن کارگاه هنوز سرد است.

انتهای سالن اتاق دیگری است، اتاقی تاریک‌تر، این اتاق آن مهتابی کم نور را هم ندارد، دو نفر اینجا مشغول کارند، وظیفه این دو نفر رشته رشته کردن پشم‌های فرچه است، «غلام علی.غ »، کسی که جلوی بخاری بود، کلاه مشکی‌اش را تا روی دماغ‌اش کشیده و سرش رو به پایین است، با دستانش آرام آرام پشم‌ها را رشته رشته می‌کند، سکوت کرده است حرف نمی‌زند؛ هر از گاهی صدای سرفه‌های طولانی‌اش به گوش می‌رسد، این جا نفس کشیدن سخت است.

غلام علی می‌گوید، ۴۰ سال دارد و کاملا نابیناست و این معلولیتش مادرزادی است، پدر یک پسر ۱۲ سال است، با پول مختصری که از کارگاه به دستش می‌رسد و البته یارانه، زندگی می‌گذراند، او هم مانند یک سوم جمعیت شهر تبریز حاشیه‌نشین است، خانه‌ای تک اتاقه در خلیل‌آباد دارد، چوب‌های سقف خانه‌اش ترک برداشته‌اند و بعضی جاها آب چکه می‌ کند، پول تعمیرش را ندارد، چند باری هم از کمیته امداد تقاضای کمک کرده ولی تا به‌حال کاری نشده است، می‌گوید سرما و برف فکرش را مشغول کرده‌اند.

صدای گیوتین، موسیقی تکراری این کارگاه است، شاید اپراتور این دستگاه داستان اعدام‌های انقلاب فرانسه با گیوتین را نمی‌داند چرا که آرام و دوستانه با آن کار می‌کند،  نامش «حسن.ب» است، می‌گوید: ۴۶ سال سن دارد، ۱۹ سال قبل در کارگاهی در بهزیستی کار می‌کرده تا اینکه این کارگاه بازگشایی شده و از آن موقع به اینجا آمده است، دو فرزند دارد، دخترش ۲۶ ساله است ولی مشکل عصبی داشته و وضعیت خوبی ندارد، پسرش هم ۱۹ سال دارد ولی از بد روزگار او هم وقتی متولد شد، از بیماری عقب‌ماندگی ذهنی رنج می‌برد.

امرار معاش زندگی حسن از حدود ۳۰۰ هزار تومان دریافتی از کارگاه، یارانه و ۳۰ هزار تومانی که هر از گاهی از طرف بهزیستی داده می‌شود، است، با این حال باید خرج بیماری دو فرزند را هم بدهد و از طرفی چرخ زندگی را هم بچرخاند، او اصرار دارد همکارانش را کارگر نخواند، او می‌گوید در ابتدا ۳۰ نفر در این کارگاه مشغول بوده‌اند ولی بنا به مشکلاتی برخی‌ها نتوانستند طاقت بیاورند و رفتند.

اپراتور دریل «حسین.خ» نام دارد، سال‌هاست که با این دستگاه کار می‌کند، او کاملا نابیناست و به کمک حس انگشتانش محل سوراخ روی چوب را تشخیص می‌دهد، دستمزد او حدود ۱۲ هزار تومان برای هر روز است، ۵۲ سال سن دارد، پدر یک دختر ۱۳ ساله بوده و مثل بقیه حدود ۸ سال است که بیمه شده ولی بنابه گفته خودش ۲۰ سالی می‌شود که در این کارگاه کار می‌کند، می‌گوید: در خانه ورثه‌ای پدری زندگی می‌کنم، البته مسکن مهر ثبت‌نام کرده ولی هنوز تحویل داده نشده است، مثل خیلی از مردم شهر که قرار است یک روز مسکن مهر بگیرند، زیر لبش زمزمه می‌کند اگر تحویل هم دهند نمی‌توانم بروم آنجا، راهش خیلی دور است.

از قرض‌هایش شکایت می‌کند، می‌گوید: با حدود ۳۰۰ هزار تومانی که ماهانه از کارگاه می‌گیرم به زور چرخ زندگی‌ام می‌چرخد، ولی قرض زیاد دارم که سخت فکرم را مشغول کرده است.

افتخاری مدیر این مجموعه می‌گوید: هزینه کارگاه ماهانه حدود ۱۵ میلیون تومان است که ۸۰ درصد این هزینه توسط مجمع خیریه تبریز تامین می‌شود و ۲۰ درصد بقیه هزینه‌ها از محل فروش فرچه‌هاست.

افتخاری با بیان اینکه، با توجه به ظرفیت محدود کارگاه، امکان افزودن کارگر به افراد موجود، وجود ندارد، ادامه می‌دهد: در حال حاضر ۲۲ نفر اینجا کار می‌کنند، انگیزه مجمع خیریه تبریز برای راه‌اندازی این کارگاه، دادن حس مسؤولیت، شخصیت و عزت نفس به روشندلان عزیز بود، ما نمی‌خواستیم این عزیزان حس سربار بودن به خانواده را داشته باشند.

او  می‌گوید: ماهیانه به صورت میانگین حدود ۳۵۰ هزار تومان، به عنوان حقوق به این عزیزان پرداخت می‌شود و از هشت سال گذشته و پس از مکاتبات و رایزنی‌های طولانی با بهزیستی توانسته‌ایم این افراد را بیمه کنیم.

مسؤول کارگاه آموزشی روشندلان تبریز، با اشاره به اینکه، در طول سال‌های گذشته چند بار گزارش‌هایی توسط صدا و سیما و باشگاه خبرنگاران و… تهیه شده، اما همواره تلاش‌های ما برای برقراری ارتباط با مسؤولان دولتی و کشوری بی‌نتیجه بوده است، اظهار می‌کند: گاها به صورت جسته و گریخته و محدود کمک‌هایی از قبیل بسته‌های غذایی از طرف خیرین و مسؤولان به روشندلان، اهدا می‌شود ولی این کمک‌ها کارساز نیستند، ما از مسؤولان و خیران انتظار کمک مداوم ماهیانه و یا سرمایه‌گذاری برای گسترش کارگاه یا تغییر کاربری آن را داریم، چون مجمع خیریه تبریز در حد توان خود قدم برداشته و بیش از این از توان این مجمع خارج است.

او با بیان اینکه، این افراد بسیار زود رنج و کم طاقت هستند و در این ۲۰ سال با نهایت مهربانی با ایشان رفتار شده است، ادامه می دهد: ابتدای تاسیس کارگاه حدود ۳۰ نفر در این جا مشغول بودند ولی بنا به مشکلاتی چند نفر در طی این سال ها از جمع ما جدا شده اند، برخی از این عزیزان، علاوه بر مشکل بینایی از مشکلات عصبی نیز رنج می‌برند.

افتخاری با شکایت از وضع بازار خراب فرچه مویی، می‌گوید: قبل از اینکه فرچه‌های پلاستیکی وارد شوند بازار ما خوب بود ولی پس از واردات این نوع فرچه‌ها، وضع بازار ما کساد شده است، کارآیی جاروهای مویی بیشتر از جاروهای پلاستیکی است ولی مردم به خاطر تنوع رنگ، بیشتر از نوع پلاستیکی استقبال می‌کنند.

وی خاطرنشان می‌کند: ما آمادگی این را هم داریم که در اختیار عزیزانی که قصد حمایت مداوم دارند، شماره حساب قرار دهیم اما سرمایه‌گذاری در این کارگاه، کمک بسیار بزرگی به این عزیزان خواهد کرد.

عقربه‌های ساعت حالا نزدیک ساعت یک قرار گرفته‌اند؛ قبل از آنکه کسی بگوید ساعت یک شده و وقت کار به پایان رسیده، انگار حسی مثل گرسنگی، تشنگی یا هر نیاز طبیعی به کارگران این کارگاه خبر می‌دهد وقت کار به پایان رسیده است و حالا وقت دست کشیدن از کار است، بیرون آن راهرو تاریک قدیمی، پایین آن پله‌ها، سرویس هر روز همین ساعت می‌آید تا کارگران را به خانه‌هایشان برگردانند.

حالا چند دقیقه از یک گذشته است، غلامعلی انگار قصد رفتن ندارد، نشسته است موی فرچه‌ها را رشته‌رشته می‌کند، اتاق او هنوز سرد و تاریک است و نور مهتابی کم سویی که به کارش نمی‌آید کارگاه را روشن کرده است.

**********************************

نگارنده: عکس و گزارش از امیر صادقی