حمید بعیدی نژاد در صفحه اینستاگرام خود نوشت: مارکوس اورلیوس امپراتور و فیلسوف بزرگ رومی یکی از معدود سیاستمداران بزرگیست که در کنار پرداختن به سیاست و حکومت داری به اندیشیدن به رازهای هستی و کاویدن ریشه های شادمانه زیستن انسان هم عشق می ورزید قلم پرس: چند وقت پیش ماجرای ملاقات رسمی آقای دکتر روحانی […]
حمید بعیدی نژاد در صفحه اینستاگرام خود نوشت: مارکوس اورلیوس امپراتور و فیلسوف بزرگ رومی یکی از معدود سیاستمداران بزرگیست که در کنار پرداختن به سیاست و حکومت داری به اندیشیدن به رازهای هستی و کاویدن ریشه های شادمانه زیستن انسان هم عشق می ورزید
قلم پرس: چند وقت پیش ماجرای ملاقات رسمی آقای دکتر روحانی و نخست وزیر ایتالیا در کنار مجسمه ای باعث شد تا خبرهای بسیاری در این خصوص منتظر شود، دکتر حمید بعیدی نژاد در صفحه اینستاگرام خود به معرفی این شخصیت مجسمه یعنی مارکوس اورلیوس پرداخته است، که قابل توجه است، متن این یادداشت به ظرح ذیل است:
١-مارکوس اورلیوس امپراتور و فیلسوف بزرگ رومی یکی از معدود سیاستمداران بزرگیست که در کنار پرداختن به سیاست و حکومت داری به اندیشیدن به رازهای هستی و کاویدن ریشه های شادمانه زیستن انسان هم عشق می ورزید. وی آثار فلاسفه بزرگ یونانی در این زمینه را عمیقا مطالعه کرده بود و خود با تاملات ژرفی که داشت توانست چارچوبی برای زندگی برتر انسان معرفی نماید که به تفکر رواقی در حوزه فلسفه اخلاق، عمق و گستره ی بسیاری بخشید. وی محصول تفکرات خود را که طی سالیانی طولانی تبیین و تدوین نموده بود نهایتا جمع آوری نموده و بصورت کتابی بنام “تأمّلات” درآورد. این کتاب همواره کتابی الهام بخش برای متفکرین و فلاسفه در حوزه مباحث فلسفه اخلاق بوده است و از حدود دو هزار سال هنوز کتابی به این عمق در فلسفه اخلاق رواقی نوشته نشده است. او همان کسی است که ملاقات رسمی آقای دکتر روحانی و نخست وزیر ایتالیا در کنار مجسمه آن برگزار گردید.
٢-مهمترین اصل فکری اورلیوس اتکاء انسان به اندیشه وفکر خود میباشد. وی میگوید “هر آنچه به نام احساس و چارچوبهای ذهنی و فکری با آنها زندگی می کنیم محصول اجبار طبیعت یا تحمیل چیزی خارج از انسان به او نیست بلکه محصول تلاش فکری و برداشتهای شخص خود اوست. بنابراین با عوض کردن فکر و نحوه برداشت خودمان به زندگی و هستی و خودمان میتوانیم انسان متفاوتی باشیم و این بزرگترین راز هستی است. او اصرار دارد که “این انسان است که بر فکر خود تسلط دارد نه وقایع خارجی، این را بفهمید و ریشه تمام توان و قدرت را دریابید. زندگی ما آنچیزی است که افکار ما میسازد.” “انسان چیزی جز نحوه فکر و اندیشه اش نیست. زندگی ما آن چیزی است که افکار ما آنرا تشکیل میدهد و میسازد.” لذا وی معتقد است که “برای زندگی شادمان چیز خیلی کمی نیاز است و ضمنا همه آنچه بدان نیاز داریم در درون ماست و آنهم در نحوه فکر کردن ماست.” “شادمانه زیستن یک توان روحی درونی است. سعادتمندی زندگی شما به این بستگی دارد که کیفیت افکار شما چقدر است: پس از خود در برابر افکار و برداشتهایی که با فضیلت و طبیعت خردورزی هماهنگی ندارد، مراقبت و محافظت کنید.” وی در جایی دیگر می گوید: “برای درک ارزش هر انسانی باید به افکار آنها نگاه کنی و اهداف و مقاصد و همچنین انحرافاتشان را بررسی کنی.
این عادات و برداشتهای ما هستند که شخصیت فکری و ذهن ما را مانند پارچه ای که رنگها به آن رنگ و فکر داده اند، شکل و جهت داده اند. با تغییر این عادات و افکار میتوانیم احساس و برداشتهای خود به زندگی را عوض کنیم. مثل آنکه ” اگر حس آسیب دیدگی را از خود بزداییم آسیب هم میرود”
٣- هارمونی انسان با طبیعت
از نظر مارکوس اورلیوس انسان و طبیعت در تنازع نیستند بلکه سعادت و شادمانه زیستن انسان در زندگی مرهون همزیستی و انطباق با طبیعت است. وی معتقد است که انسان باید به جای تلاش برای تغییر اساسی محیط زندگی خود و بجای انطباق طبیعت و هستی با اراده ی خود، باید خود را با طبیعت همسان و منطبق سازد. تلاش برای تحمیل اراده ی خود به طبیعت فقط انسان را به یک تلاش بی ثمر و بیهوده وارد میکند که دست آخر هم نتیجه ای در برندارد بلکه تمام آرامش او را هم از انسان میگیرد. اما تسلیم شدن در برابر خلقت نه یک تسلیمی منفعلانه از روی اجبار بلکه باید تسلیمی از جنس اختیار و میل باشد. این تلاش، تلاشی برای ایجاد هارمونی با سنت خلقت است. “هر کس با خودش در هارمونی زندگی می کند با هستی و جهان هم در هارمونی زندگی می کند.”
او در همین چارچوب است که توصیه می کند: “چیزهایی را که سرنوشت شما با آنها پیوند زده شده است بپذیرید و انسانهایی را که سرنوشت، شما را با آنها در کنار هم قرار داده است دوست داشته باشید، اما با تمام قلبتان این کارها را بکنید.” فلسفه او عشق به طبیعت و هستی است، طبیعت و هستی که دوست داشتنی است و شاد زیستن ما در گرو یافتن زیباییهای آن و همزیستی با آنست. “هر آنچه که اتفاق می افتد باید همانطور اتفاق بیفتد و اگر تو دقت کنی این را همینطور می یابی.” این اصل را اورلیوس از این جهت میگوید که برای اتفاق یک پدیده در هستی علتهای زیادی وجود دارد که حتی از درک ما بیرون است. وقتی میخواهیم که پدیده ای جز آن باشد که هست یعنی علت پدیده بی اثر بوده باشد که محال است. است.” “هستی مدام در تغییر است، از آنچه هستی راضی باش.” ما خیلی عادت کرده ایم که چیزها را که به چند علت هستند را به یک دلیل مستند کنیم و این ریشه بسیاری از مناقشات و اختلافات ماست.”
پس اورلیوس میگوید “هر روز برای ما هدیه خود را به ارمغان دارد”. “هر روز که برمی خیزی فکر کن که چه امتیاز بزرگیست که زنده باشی، اینکه میتوان نفس کشید، فکر کرد، لذت برد و عشق ورزید.” “هر آنچه طبیعت هستی برای هر انسانی در هر لحظه مقدر کرده است برای خوبی آن انسان در آنزمان است.”
وی حتی فشارها و سختی های زندگی را چنانچه ما می پنداریم غیر قابل تحمل نمیداند بلکه معتقد است “هیچ اتفاقی برای انسانی پیش نمی آید مگر آنکه طبیعت، انسان را برای تحمل آن شکل و ظرفیت داده است.” ۴- اصل تغییر
اصل دیگری که مارکوس اورلیوس بر توجه به آن تاکید می ورزد درک پدیده ی تغییر است.
انتظار انسان برای آنکه مسیر خلقت ثابت باشد، خلاف حرکت طبیعت است. “همواره خوب دقت کن که همه چیز در هستی با تغییر اتفاق می افتد و خودت را عادت بده که طبیعت و هستی، هیچ چیز را بیشتر از تغییر دادن چیزهای موجود و ساختن چیزهای جدید دوست ندارد.” وی بر این تاکید دارد که دنیا خیلی زود گذر است و لذا نباید به واقعیتهایی که در زندگی با آنها روبرو میشویم خیلی سخت بگیریم و اهمیتی بیش از حد به آنها بدهیم. “وقتی خیلی بیش از حد عصبانی میشوید فکر کنید که زندگی انسان چقدر لحظه ای کوتاه است.” و “چیزی جز زمان حال نیست که ما باید به آن بپردازیم”. ” زمان مانند رودخانه واقعیت های در گذر است و جریان زمان هم خیلی قوی است. هر آنچه را میبینیم بسرعت با آمدن واقعه دیگر محو میشود و این واقعه جدید که الان با آن مواجه هستیم هم بزودی محو خواهد شد.” پس “اجازه نده که فکر و ذهنت به بجای آنکه بر آنچه نداری تمرکز یابد، به آنچه اکنون داری متمرکز شود”. انسان باید توجه داشت باشد که ارزش گذاری زمان حال از آن جهت است که تنها واقعیت عینی است، ضمن آنکه “هر چیزی که هست ریشه و دانه چیزی است که خواهد بود.” ۵- انسان خوب، جامعه خوب
فلسفه اخلاقی اورلیوس در عین حال مبتنی بر تلاش انسان برای خوب بودن و تلاش برای خوب عمل کردن برای بهبود جامعه است. انسان مورد نظر او انسانی نیست که در گوشه گیری به فکر خیر و نیکی برای خودست بلکه کمال انسان در کمال جامعه است که به سمت تعالی حرکت میکند. ” آنچه برای کندوی زنبور عسل خوب نباشد برای زنبور هم نمیتواند خوب باشد.” “انسانهابرای همدیگر است که زندگی می کنند.” ” فقر مادر جنایتهاست”. اما انسان خوب بودن و انجام کار خوب به بحثهای فلسفی پیچیده ای نیاز ندارد: “وقت خودت را با بحث در مورد اینکه یک انسان خوب چگونه باید باشد تلف مکن. فقط انسانی خوب باش.” “چیزی را که درست نیست انجام ندهید، چیزی را که درست نیست نگویید.”
اما خوب بودن نباید به هدف کسب نتیجه و سود باشد: “خوبی کردن ما به دیگران باید مثل اسبی باشد که میدود و مثل زنبوری که عسل تولید می کند و مثل درخت انگوری که فصل به فصل انگور میآورد بدون آنکه به انگورهایی که آورده است فکر کند.”
لذاست که انسان باید هر کاری را خوب و دقیق انجام دهد: “هر کاری در زندگی را چنان انجام بدهید که انگار آخرین کار شماست.” و برای تلاش موثر باید وقتهای خود را خوب تنظیم کنیم و از کارهای بیهوده دور شویم: “چقدر کسی که بدنبال آن نیست که ببیند همسایه اش چه میگوید، چه کار میکند یا چه جور فکر می کند، میتواند در وقت خود صرفه جویی کند.
کند.”” بدترین انتقام آنست که برخلاف کسی که به تو آسیب می زند عمل کنی.” “چقدر تبعات عصبانیت از دلایل آن وخیم تر است.” ۶- مرگ
در همین منظومه فکری مرگ برای اورلیوس امری ناگهانی و غیر طبیعی نیست که انسان باید از آن وحشت داشته باشد. بلکه مرگ بخشی از طبیعت و هستی است و ما باید پذیرای آن باشیم. ” انسان نباید از مرگ بترسد بلکه باید از این بترسد که هیچ وقت زندگی کردن را شروع نکرده است.”
“از مرگ تنفر نداشته باشید چرا که چیزی است که طبیعت مثل همه چیزهای دیگر آنرا خواسته
است و مرگ نیز یکی از وقایع زندگیست.”